فسارگسسته (بَ دَ / دِ) افسارگسسته. افسارسرخود. مهارگسسته. خلیعالعذار. سرخود. بی بندوبار. که پای بند هیچ قانون و مقرراتی نباشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به افسارگسسته شود ادامه... افسارگسسته. افسارسرخود. مهارگسسته. خلیعالعذار. سرخود. بی بندوبار. که پای بند هیچ قانون و مقرراتی نباشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به افسارگسسته شود لغت نامه دهخدا