جدول جو
جدول جو

معنی فریومدی - جستجوی لغت در جدول جو

فریومدی
(فَرْ مَ)
منسوب به قصبۀ فریومد. رجوع به فریومد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
ابن زنگی بن طاهر ملقب به عزالدین فریومدی. وزیر خراسان. و مؤیدی دهستانی کتاب الفرج بعدالشدّه را بنام او از تازی به پارسی ترجمه کرده است. (ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4ص 135) و صاحب ’الذریعه’ آرد: ابن زنگی فریومدی سلطانی است که حسین بن اسعد (سعد) بن حسین دهستانی مؤیدی مؤلف ’جامعالحکایات فی ذکر الفرج بعدالشده’ تألیف خود را بنام وی کرده است. (از الذریعه ج 5 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سراشیب بودن. سرازیری: و به یک سو از آن میل نکند سراشیب از بهر فرودی. (التفهیم).
- فرودی مایه. رجوع به مدخل فرودی مایه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
قصبۀ مرکزی دهستان فرومد ازبخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 105هزارگزی شمال خاوری میامی و 2هزارگزی شمال باختری داورزن، سر راه شوسۀ شاهرود به سبزوار. راه نیم شوسۀ به عباس آباد دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 3600تن سکنه. از سه رشته قنات مشروب می شود. محصولاتش غله و میوه است. اهالی به کشاورزی و گله داری و زنان به کرباس بافی گذران میکنند. این قصبه در سالهای قدیم بسیار آباد و پرجمعیت بوده و در حمله مغول ویران شده است. از آثار قدیمی یکی مقبره ابن یمین و دیگری مسجدجامع است که در قرن چهارم هجری بنا گردید و کاشی های بسیار زیبائی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سعد است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یو)
منسوب به فیوم که جایی است در مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زُدْ دی)
طاهر بن زنگی بن طاهر فریومدی جوینی، مکنی به ابوطیب. از رجال اواسط قرن هفتم هجری. وی به سال 651ه. ق. از جانب امیر ارغون مغول به نیابت حکومت خراسان و مازندران تعیین شد و تا سال 656 ه. ق. در منصب خود باقی بود و در این سال هلاکو او را معزول کرد. وی شخصی ادب دوست و شاعرپرور بود و سعدالدین سعید هروی شاعر از مداحان مخصوص اوست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ مَ)
جوین ولایتی است. پیش از این داخل تومان بیهق بوده و اکنون مفرد است. قصبۀ فریومد شهرستان آنجاست. (نزهه القلوب چ لیدن ص 150). اکنون به فرومد معروف است. رجوع به فرومد شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ)
منسوب است به ریوند که یکی از ربعهای نیشابور است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کسی را گویند که در دین و ملت و مذهب خود
راست و درست و راسخ باشد. (برهان). دساتیری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نیم سوز. نیم سوخته. رنگ بگردیده در مجاورت آتش. (ازیادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرهود که پدر بطنی است. (منتهی الارب). رجوع به فرهود و فراهید شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
مظلوم و دادخواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف فربوددین است و آن کسی باشد که در دین و ملت خود راست و درست باشد. (برهان). رجوع به فربود شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ری وَ)
راستی در دین و درستی در اعتقاد. (برهان). ظاهراً مصحف فربودی است. رجوع به فربودی، فرهودی و فریور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ری وَ)
راست دین و درست مذهب. (از برهان). رجوع به فریور، فرهودی و فربودی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریادی
تصویر فریادی
منسوب به فریاد، فریاد خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودی
تصویر فرودی
انحطاط تنزل
فرهنگ لغت هوشیار