جدول جو
جدول جو

معنی فریعی - جستجوی لغت در جدول جو

فریعی
(فُ رَ عی ی)
منسوب به فریع که بطنی است از عبدالقیس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرعی
تصویر فرعی
مسیر غیراصلی، کنایه از غیراصلی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ رَ)
محمد بن عبدالرحمان بغدادی، معروف به ابن قریعه و مکنی به ابوبکر. منسوب است به جد خود نه به قریع. وی قاضی سندیه و جز آن از توابعبغداد بوده و نوادر عجیبی تدوین کرده است. در جمادی آلاخر سال 367 هجری قمری در شصت وپنج سالگی وفات یافت. (اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به ابن قریعه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرع. مقابل اصلی. (یادداشت به خط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
منسوب به فرع که نام پدر تمیم بن فرع فرعی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِرَ)
تمیم بن فرع مصری. از عمرو بن العاص و عقبه بن عامر و جز آنان روایت دارد. حرمله بن عمران از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب. ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
لغتی است در فرعون یا آن ضرورت شعر است در سخن امیه بن ابی الصلت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابومحمد حسن شریعی. از صحابۀ امام دهم و یازدهم بود و او اول کسی است که بعد از امام یازدهم به ادعای بابیت برخاسته و به الحاد و کفر منسوب شده و توقیعی در لعن او صادر شده است. پیروان او را شریعیه می گویند. (از خاندان نوبختی ص 235). رجوع به شریعیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از گویندگان نامی ترک و از پیروان فرقۀ حروفیه و شاگرد نسیمی شاعر است که بسبب داشتن عقیدۀ حروفیه وی را (نسیمی را) بسال 820 هجری قمری در شهر حلب پوست کندند. رفیعی مؤلف کتاب بشارت نامه می باشد. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 507 و 399). رجوع به تاریخ شعر عثمانی ج 1 ص 338 و 336 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
مکار. عیار. حیله باز. (از ناظم الاطباء). فریبکار
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
پیکانی منسوب به آهنگری فریخ نام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قریع. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قریع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از دهستان گلمکان بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که دارای 1401 تن سکنه است. آب از رودخانه و محصولات آنجا، غلات، بنشن، سیب زمینی و میوه جات و خشکبار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فرق یهود است که در ایام خداوند ما تا بحال بوده و هستند اما این اسم در کتاب عهد عتیق به هیچ وجه مذکور نیست و نیز اصل این فرقه هم معلوم نیست بجز اینکه میگویند فریسیان خلفا و جانشینان فرقۀ خسیدیه یعنی مقدسین مذکور در مکابیان بوده اند... (از قاموس کتاب مقدس). فرقه ای از یهود است و در ترجمه دیاتسارون از آنها به معتزله تعبیر شده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عزلت گزین. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
منسوب است به فریس که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فریش که بطنی است از تیم الرباب. (سمعانی)
منسوب به فریش که بلدی است در اندلس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ عَ)
نام چند زن صحابیه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
دغا باز مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
ستاکی منسوب به فرع، آنچه که فرع باشد مقابل اصلی: شعب فرعی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
((فَ رْ))
منسوب به فرع، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
((فِ یا فَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تابع، ضمیمه، منشعب
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فریبنده، کلاهبردار
دیکشنری اردو به فارسی