جدول جو
جدول جو

معنی فریشی - جستجوی لغت در جدول جو

فریشی(فَ)
منسوب به فریش که بطنی است از تیم الرباب. (سمعانی)
منسوب به فریش که بلدی است در اندلس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریشا
تصویر فریشا
(دخترانه)
پریسا، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرویشی
تصویر فرویشی
اهمال، غفلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشی
تصویر فراشی
شغل و عمل فرّاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمشی
تصویر فرمشی
فراموشی، برای مثال مبادا به هشیاری و بیهشی / کسی را ز فرمان او فرمشی (نظامی۵ - ۸۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
از قبیلۀ قریش
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قریش
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
منسوب به فرخشان که از قراء بخاراست. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به بنی فراشه که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از دهستان گلمکان بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که دارای 1401 تن سکنه است. آب از رودخانه و محصولات آنجا، غلات، بنشن، سیب زمینی و میوه جات و خشکبار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
منسوب به فراش: جارو فراشی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
کار فرّاش. رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
قابل فروش. فروختنی. درخور فروش. مال فروش. برای فروش. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
پیکانی منسوب به آهنگری فریخ نام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
مکار. عیار. حیله باز. (از ناظم الاطباء). فریبکار
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ / شَ)
ابریشم. (یادداشت مؤلف) :
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندرنشود به چشمۀ سوزن.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فرق یهود است که در ایام خداوند ما تا بحال بوده و هستند اما این اسم در کتاب عهد عتیق به هیچ وجه مذکور نیست و نیز اصل این فرقه هم معلوم نیست بجز اینکه میگویند فریسیان خلفا و جانشینان فرقۀ خسیدیه یعنی مقدسین مذکور در مکابیان بوده اند... (از قاموس کتاب مقدس). فرقه ای از یهود است و در ترجمه دیاتسارون از آنها به معتزله تعبیر شده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عزلت گزین. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
منسوب است به فریس که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیض الله بن میر عبدالقاهر بن ابی المعالم الحسنی. متوفی بسال 1025 هجری قمری او راست: انوار القمریه فی شرح الاثنی عشریه از کتابهای شیعه. (اسماء المؤلفین ج 1 ص 823)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ عی ی)
منسوب به فریع که بطنی است از عبدالقیس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب به فایش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب است به حریشه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن، فاسی مالکی فقیه. در هنگام حج به مکه در 1145 هجری قمری درگذشت. او راست: ’شرح شفا’ از قاضی عیاض. ’شرح منظومۀ ذکری’ در مصطلح الحدیث. ’شرح موطاء’ از مالک. ’مختصر الاصابه’ از ابن حجر. مختصر ’نفح الطیب’ مقری. (هدیه العارفین ج 1 ص 766)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
مخفف فراموشی. ازیادبردگی. ازیادرفتگی:
مبادا به هشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی.
نظامی.
ز گفتار بد به بود فرمشی
پشیمان نگردد کس از خامشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
وابسته به قریش منسوب به قریش از قبیله قریش قرشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
دغا باز مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرویشی
تصویر فرویشی
غفلت اهمال: و هم فی غفله و ایشان در فرو یشی اند
فرهنگ لغت هوشیار
از یاد رفتگی نسیان مقابل یاد ذکر یا بباد فراموشی دادن 0 کاملا از یاد بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبی
تصویر فریبی
((فِ یا فَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
فریبنده، کلاهبردار
دیکشنری اردو به فارسی