جدول جو
جدول جو

معنی فریادرس - جستجوی لغت در جدول جو

فریادرس
کسی که به یاری دیگری می شتابد، دادرس
تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
فریادرس
(فَرْ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رود خانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
فریادرس
(مَ / مِ گُ)
دادگر. دادرس. (آنندراج) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده. دادرس. (غیاث) (از یادداشتهای مؤلف) :
نهادند پیمان دو جنگی که کس
نباشد در آن جنگ فریادرس.
فردوسی.
فرستاد نزد برادرش کس
همان نزد دستور فریادرس.
فردوسی.
زمانه سراسر فریب است و بس
نباشد بسختیت فریادرس.
فردوسی.
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی.
منوچهری.
بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی
کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
از دست آنکه داور فریادرس نماند
فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم.
خاقانی.
در این زمانه چو فریادرس نمی بینم
مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد.
ظهیر فاریابی.
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس.
نظامی.
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس.
نظامی.
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس.
نظامی.
فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم.
عطار.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که میخواهی امروز فریادرس ؟
سعدی.
- فریادرس آمدن، به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن:
گریه آبی برخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
فریادرس
((~. رَ یا رِ))
یاری کننده، دادگر، دادرس
تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
فرهنگ فارسی معین
فریادرس
دادرس، دادگر، شفیع، یاریگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریار
تصویر فریار
(دخترانه)
دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
(دخترانه و پسرانه)
یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرادیس
تصویر فرادیس
فردوس ها، باغ ها، بستان ها، بهشت ها، جمع واژۀ فردوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
بانگ، آواز بلند، کنایه از پناه
فریاد برآوردن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن
فریاد برداشتن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن، فریاد برآوردن
فریاد خواستن: کنایه از یاری خواستن، داد خواستن
فریاد رسیدن: کنایه از به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریادرسی
تصویر فریادرسی
دادرسی، یاری، دستگیری
فرهنگ فارسی عمید
نام بلادی است میان شنت یافب و جبل بشامخ. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 64)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
مظلوم و دادخواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فردوس. (آنندراج) (اقرب الموارد). اصل آن رومی است و معرب شده است. (اقرب الموارد) (معجم البلدان). رجوع به فردوس شود
لغت نامه دهخدا
جایی در دمشق، و فعلاً محله ای است که یکی از دروازه های دمشق بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بلغت اهل مصر ملخ دریایی است که عربان جرادالبحر گویند. (از برهان). اسم مصری اربیان است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فریدس و اربیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ رِ)
نام کوهی در ((پی سی ی اووده)) ، مسقطالرأس گئومات مغ، غاصب تاج و تخت هخامنشی. (ایران باستان ص 532)
لغت نامه دهخدا
آنکه چاره میجوید و دادرس میخواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ یا رَ / رِ)
دستگیری و معاونت ودادرسی. (ناظم الاطباء). رجوع به فریاد رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یکی از دو تنی است که پس از شکست آنتیوخوس سوم در ماگنزیا شورا تشکیل دادند و ارمنستان را تقسیم کردند (در اوائل قرن 3 قبل از میلاد) مرحوم پیرنیا آرد: در این وقت (پس از شکست خوردن آنتیوخوس) ارامنه از موقع استفاده کرده مستقل شدند. دو نفر ازولات ارمنستان آرتاکسیاس آرتاشش و زاریادرس ارمنستان را بین خودشان تقسیم کردند و ارمنستان بزرگ بسهم آرتاکسیاس افتاد (223- 190 قبل از میلاد). (ایران باستان ج 3 ص 2271). و نیز رجوع به ج 3 ص 2083 از آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
جمع فردوس، از رشته اوستایی پردیسگان بهشت ها باغ های بهشتی باغ بوستان، جمع فرادیس، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریادی
تصویر فریادی
منسوب به فریاد، فریاد خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریدیس
تصویر فریدیس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد رسی
تصویر فریاد رسی
یاری مدد دستگیری، دادگری دادرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد رس
تصویر فریاد رس
دادرس، غیاث، یاری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریدس
تصویر فریدس
مسری ملخ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
((فَ))
بانگ، آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
((~. دَ))
چوبی که در پس در خانه اندازند
فرهنگ فارسی معین
دادگری، غوث، مدد، یاری، یاریگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Exclamation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
восклицание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Ausruf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
okrzyk
دیکشنری فارسی به لهستانی