جدول جو
جدول جو

معنی فریادخواه - جستجوی لغت در جدول جو

فریادخواه
آنکه دیگری را به مدد می طلبد، دادخواه، برای مثال ای خدا فریاد زاین فریادخواه / داد خواهم نه ز کس زاین دادخواه (مولوی - ۱۲۳)
تصویری از فریادخواه
تصویر فریادخواه
فرهنگ فارسی عمید
فریادخواه
(مَ / مِ کُ نَنْ دَ / دِ)
مستغیث. آنکه داد خواهد. شاکی. عارض. (از یادداشتهای مؤلف). دادخواه. که عدل و نصفت خواهد:
چو بشنید گفتار فریادخواه
به درد دل اندر بپیچید شاه.
فردوسی.
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه.
فردوسی.
بدو باشد آباد شهر و سپاه
همان زیردستان فریادخواه.
فردوسی.
گه گرفتن بت صدهزار کودک و مرد
بدو شدندی فریادخواه و پوزش گر.
فرخی.
زن و مرد پیش سپهبد براه
دویدند گریان و فریادخواه.
اسدی.
چون غدر کرد حیله نماندم جز آن کز او
فریادخواه سوی نبی مصطفی شدم.
ناصرخسرو.
چو فریاد را در گلو بست راه
گلوبسته به مرد فریادخواه.
نظامی.
به داورداور فریادخواهان
به یارب یارب صاحب گناهان.
نظامی.
شنیدم که سالی مجاور نشست
چو فریادخواهان برآورد دست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فریادخواه
عارض، دادخواه، شاکی
تصویری از فریادخواه
تصویر فریادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
فریادخواه
((~. خا))
دادخواه، مظلوم، فریادخوان
تصویری از فریادخواه
تصویر فریادخواه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریادخوان
تصویر فریادخوان
فریادخواه، آنکه دیگری را به مدد می طلبد، دادخواه
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ خوا / خا)
فریاد خواستن. دادخواهی. تظلم:
غلط گفتم که عشق است این نه شاهی
نباشد عشق بی فریادخواهی.
نظامی.
رجوع به فریادخواه و فریاد خواستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریاد خواه
تصویر فریاد خواه
کسی که طلب داوری کند داخواه مظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد خوان
تصویر فریاد خوان
کسی که طلب داوری کند داخواه مظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریادخوان
تصویر فریادخوان
((~. خا))
دادخواه، مظلوم، فریادخواه
فرهنگ فارسی معین
تظلم، دادخواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد