جدول جو
جدول جو

معنی فریادجو - جستجوی لغت در جدول جو

فریادجو
آنکه چاره میجوید و دادرس میخواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریاد
تصویر فریاد
(دخترانه و پسرانه)
یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
کسی که به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
بانگ، آواز بلند، کنایه از پناه
فریاد برآوردن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن
فریاد برداشتن: آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن، فریاد برآوردن
فریاد خواستن: کنایه از یاری خواستن، داد خواستن
فریاد رسیدن: کنایه از به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ گُ)
دادگر. دادرس. (آنندراج) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده. دادرس. (غیاث) (از یادداشتهای مؤلف) :
نهادند پیمان دو جنگی که کس
نباشد در آن جنگ فریادرس.
فردوسی.
فرستاد نزد برادرش کس
همان نزد دستور فریادرس.
فردوسی.
زمانه سراسر فریب است و بس
نباشد بسختیت فریادرس.
فردوسی.
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی.
منوچهری.
بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی
کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
از دست آنکه داور فریادرس نماند
فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم.
خاقانی.
در این زمانه چو فریادرس نمی بینم
مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد.
ظهیر فاریابی.
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس.
نظامی.
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس.
نظامی.
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس.
نظامی.
فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم.
عطار.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که میخواهی امروز فریادرس ؟
سعدی.
- فریادرس آمدن، به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن:
گریه آبی برخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رود خانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
مظلوم و دادخواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریادی
تصویر فریادی
منسوب به فریاد، فریاد خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
((~. رَ یا رِ))
یاری کننده، دادگر، دادرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
((فَ))
بانگ، آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
دادرس، دادگر، شفیع، یاریگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
تصرخ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Exclamation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
感叹
دیکشنری فارسی به چینی
فریاد، گریه کن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
فریاد
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
উল্লাস
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
การร้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
kilio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
感嘆
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
외침
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
קריאה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
восклицание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
seruan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
उद्घोष
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
uitroep
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
esclamazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
exclamación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
okrzyk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
Ausruf
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فریاد
تصویر فریاد
вигук
دیکشنری فارسی به اوکراینی