جدول جو
جدول جو

معنی فروپژمردن - جستجوی لغت در جدول جو

فروپژمردن
(دُ شَ / شِ دَ)
پژمرده شدن. سرنگون شدن. پخسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فریدون بگیرد سر تخت تو
همیدون فروپژمرد بخت تو.
فردوسی.
مگر کاین بلاها ز من بگذرد
که ترسم روانم فروپژمرد.
فردوسی.
رجوع به پژمردن شود
لغت نامه دهخدا
فروپژمردن
سرنگون شدن، پژمرده شدن
تصویری از فروپژمردن
تصویر فروپژمردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو مردن
تصویر فرو مردن
خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ خوَر / خُر دَ)
خاموش شدن چراغ، شمع، آتش و جز آن:
چو از زلف شب بازشد تابها
فرومرد قندیل محرابها.
منوچهری (دیوان ص 4).
تا مگر مشغلۀ پاسبان بنشیند و مشعلۀ کاروانیان فرومیرد. (سندبادنامه). شعلۀ آل سامان فرومرد و کوکبۀ دولت ایشان ساقط شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دگر آنکه گفتی بوقت فراغ
فرومردن جان بود چون چراغ.
نظامی.
، غروب کردن ستاره یا هرجرم سماوی:
تو روزی، او ستاره ای دل افروز
فرومیرد ستاره چون شود روز.
نظامی.
رجوع به فرورفتن و فروشدن شود، مردن. درگذشتن:
بد آن تاچو سایه در آن تیرگی
فرومیرد از خواری و خیرگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا