جدول جو
جدول جو

معنی فروریخته - جستجوی لغت در جدول جو

فروریخته(بَ دَ / دِ)
هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن، هدررفته و از میان رفته. رجوع به فروریختن شود
لغت نامه دهخدا
فروریخته
متلاشی
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره
فروریخته
انهار
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به عربی
فروریخته
Collapsed
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فروریخته
effondré
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فروریخته
무너진
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به کره ای
فروریخته
crollato
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فروریخته
colapsado
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فروریخته
обрушенный
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به روسی
فروریخته
kollabiert
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به آلمانی
فروریخته
zawalony
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به لهستانی
فروریخته
зруйнований
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فروریخته
colapsado
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فروریخته
गिरा हुआ
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به هندی
فروریخته
ingestort
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به هلندی
فروریخته
מִתְמוֹטֵט
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به عبری
فروریخته
runtuh
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فروریخته
گرا ہوا
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به اردو
فروریخته
ধ্বংসপ্রাপ্ত
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به بنگالی
فروریخته
พังทลาย
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به تایلندی
فروریخته
kuanguka
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فروریخته
崩壊した
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فروریخته
崩溃的
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به چینی
فروریخته
çökmüş
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
تربیت شده، ادب آموخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهازیده، آخته، برهیخته، آهخته، برکشیده، آهنجیده، آهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن
کنایه از نابود شدن، از بین رفتن
کنایه از خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ تَ / تِ)
برکشیده. ادب کرده. فراخته. فرهخته. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به فراهختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ کَ دَ)
چیزی را از بالا به پایین ریختن:
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز.
منجیک ترمذی.
بزد تیغ و انداخت از تن سرش
فروریخت چون رود خون از برش.
فردوسی.
فروریخت از دیده سیندخت خون
که کودک ز پهلو کی آید برون ؟
فردوسی.
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فروریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
آن لعل لعاب از دهن گاو فروریز
تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی.
خاقانی.
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی.
سعدی.
یکی طشت خاکسترش بی خبر
فروریختند از سرایی بسر.
سعدی.
، انداختن. افکندن:
که او گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی.
فردوسی.
ز شاه کیان خواسته زینهار
فروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
، آویختن:
به فتراک پاکان فروریز چنگ
که عارف ندارد ز دریوزه ننگ.
سعدی.
، ریخته شدن:
بیفشرد چنگ کلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت.
فردوسی.
شکستم سرش چون سر ژنده پیل
فروریخت زو زهر چون رود نیل.
فردوسی.
گلی که باد بر او برجهد فروریزد
چرا دهم دل نیکوپسند خویش بدان.
فرخی.
، خراب شدن و ویران شدن دیوار و سقف. (یادداشت بخط مؤلف) ، پاره پاره شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
فرو کشیدن به پایین کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
ریختن به پایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروریختن
تصویر فروریختن
چیزی را از بالا به پائین ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
((فَ تِ))
برکشیده، تربیت شده، ادب آموخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروهیختن
تصویر فروهیختن
((~. تَ))
فروهختن، فرو کشیدن، رو به پایین کشیدن
فرهنگ فارسی معین