جدول جو
جدول جو

معنی فرودآرمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرودآرمیدن
(دَعْوَ کَ دَ)
فروآرامیدن. فرودآرامیدن. آرام گرفتن، ماندن و استراحت کردن:
به یک روز ره بر فرودآرمید
ببد تا جهان پهلوان دررسید.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَعْ وَ فَ دَ)
آرام گرفتن. فرونشستن. آرامش یافتن: حرارتها ساکن شود و خلطها از جوش فرودآرامد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فروآرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا گِ رِ تَ)
فروآرامیدن. آرام گرفتن. ساکت شدن:
برادر چو آوازخواهر شنید
ز گفتار و پاسخ فروآرمید.
فردوسی.
چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد.
طیان
لغت نامه دهخدا
(دَعْ کَ دَ)
فرودآوردن. منزل دادن:
زدیبا سراپرده ای برکشید
سپه را به منزل فرودآورید.
فردوسی.
بدین گونه تا شهر همدان رسید
بجایی که لشکر فرودآورید.
فردوسی.
بکاخیش نرسی فرودآورید
گرانمایه جایی چنانچون سزید.
فردوسی.
رجوع به فرودآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا شُ دَ)
آرام گرفتن. ساکت شدن. از حرکت بازایستادن: اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
خراب شدن. واریز کردن چاه و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) : تهور، فرودریدن بنا. انقیاض، فرودریدن دیوار. (منتهی الارب) ، شکاف برداشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون دسته شد خمیده و گنبد فرودرید
کم شد مزه، بزه نتوان کرد زین فزون.
سوزنی.
، شکافتن. پاره کردن: زن خود را به قتل آورد، پس شکم خود را فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ وی وَ دَ)
بزیر آمدن از بالایی. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
دقیقی.
همی برشد ابر و فرودآمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی.
فردوسی.
چو سالار از اینگونه نامه بخواند
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
فردوسی.
وآن قطرۀ باران که فرودآید ازشاخ
بر تازه بنفشه، نه به تعجیل، به ادرار.
منوچهری.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینۀ وی بنهاد. (قصص الانبیاء).
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایۀ طه بینند.
خاقانی.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک.
نظامی.
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کردۀ یار.
سعدی.
، خراب شدن. بزیر آمدن. از هم ریختن و ویران شدن. (یادداشت بخطمؤلف) :
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
رودکی.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت: کاش خانه بر خاتون فرودآمدی. (عبید زاکانی).
، پیاده شدن. (یادداشت به خط مؤلف). مقابل برنشستن: گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم. (ترجمه تفسیر طبری).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
فردوسی.
به نخچیر کردن فرودآمدند
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
فردوسی.
فرودآمد از باره آن نامدار
بسی آفرین خواند بر شهریار.
فردوسی.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآید
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
عنصری.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. (قصص الانبیاء). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). فرودآمد و پیش سلطان شد. (چهارمقاله).
بر این ابلق که آمد شد گزیند
چون این آمد فرود آن برنشیند.
نظامی.
، منزل کردن. وارد شدن مسافر. (یادداشت بخط مؤلف) : چون ایشان بمنزل فرودآمدند بمیان بادیه، آن زن سفره پیش ایشان بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرودآید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم).
به لشکرگه خود فرودآمدند
به پیروز گشتن تبیره زدند.
فردوسی.
چون خبر به امیر محمود رسید، از شهر برفت وبه باغ عمرولیث فرودآمد. (تاریخ بیهقی). چون بازگشت به هاشمیه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص).
نبود آگه که آن شبرنگ وآن ماه
به برج او فرودآیند ناگاه.
نظامی.
فرودآمد بدان چشمه زمانی
ز هر سو جست از آن گوهرنشانی.
نظامی.
تو به هر جا که فرودآمدی وخیمه زدی
نتواندکس دیگر که بگیرد جایت.
سعدی.
اگر قارون فرودآید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آن شب که فردا بینوا ماند.
سعدی.
حافظا در دل تنگت چو فرودآمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ؟
حافظ.
، نازل شدن از جانب باری تعالی: از ایزدتعالی شصت صحیفه بر آدم فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، هبوط. مقابل صعود و برشدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
اگر در خواب دید که از کوهی یا از بامی فرود آمد، دلیل که در بزرگی و مالش نقصان شود. اگر بیند از بلندی به زیر آمد، دلیل که به قدر بلندی او را نقصان مال بود. اگر بیند از نردبانی ازخشت و گل فرود آمد، دلیل که دینش به خلل گردد. اگر آن نردبان از سنگ و گچ بود، دلیل که دین او به نفاق بود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب