جدول جو
جدول جو

معنی فرهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

فرهنگ
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، ادب، تربیت، علم، دانش، عقل، نام مادر کیکاووس پادشاه کیانی
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
فرهنگ
علم، دانش، ادب، معرفت، تعلیم و تربیت، آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت، کتابی که شامل لغات یک زبان و شرح آن ها باشد، لغت نامه
فرهنگ عامه: مجموع عقاید، افسانه ها و ترانه های محلی یک قوم یا سرزمین، فرهنگ عوام
فرهنگ عامیانه: مجموع عقاید، افسانه ها و ترانه های محلی یک قوم یا سرزمین، فرهنگ عوام
فرهنگ عوام: مجموع عقاید، افسانه ها و ترانه های محلی یک قوم یا سرزمین
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ
(فَ هََ)
مرکّب از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ثنگ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ، هر دو مطابق است با ادوکات و ادوره در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است. (حاشیۀ برهان چ معین)، به معنی فرهنج است که علم و دانش و ادب باشد. (برهان) :
ای زدوده سایه ات ز آیینۀ فرهنگ زنگ
بر خرد سرهنگ و فخر عالم از فرهنگ و هنگ.
کسائی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک ترمذی.
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای.
فردوسی.
ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی.
فردوسی.
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای.
فردوسی.
ای از تو یافته دل و فربی شده
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی سرخسی.
فرهنگ دل شکسته وجود نزار.
فرخی.
ای امیر هنر وای ملک روزافروز
ای بفرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار.
فرخی.
نیست فرهنگیی در آن گیتی
که نیاموخت از شه او فرهنگ.
فرخی.
تو جاه و گنج، ز فرهنگ از قناعت جوی
چه جاه و گنج فزون از قناعت و فرهنگ.
عنصری.
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد.
اسدی.
مر آن شاه را نام گورنگ بود
کزاو تیغ فرهنگ بی زنگ بود.
اسدی.
به فرهنگ پرور چو داری پسر
نخستین نویسنده کن از هنر.
اسدی.
به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
تویی در هر دو عالم گشته مختار.
ناصرخسرو.
زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته.
خاقانی.
کشتی آرزو در این دریا
نفکند هیچ صاحب فرهنگ.
خاقانی.
ز فرهنگ خاقان و بیداریش
عجب ماند شه در وفاداریش.
نظامی.
جواهر جست از آن دریای فرهنگ
بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ.
نظامی.
که ای استاد عالم، مرد فرهنگ
غلط گفتی که باشد لعل در سنگ.
نظامی.
رایتان این بود و فرهنگ و نجوم
طبل خوارانید و مکّارید و شوم.
مولوی.
ترکیب ها:
- فرهنگ آموز. فرهنگ بستن. فرهنگجو. فرهنگجوی. فرهنگدار. فرهنگ دان. فرهنگ دوست. فرهنگسار. فرهنگ ساز. فرهنگستان. فرهنگ نامه. فرهنگ ور. فرهنگی. فرهنگ یاب. رجوع به این مدخل ها شود.
، عقل و خرد:
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآزما افکندن از فرهنگ نیست.
سعدی.
ملکداری را دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش.
سعدی.
، آموزش و پرورش. تعلیم و تربیت. امور مربوط به مدارس و آموزشگاهها، کتاب لغات فارسی را نیز گویند. (برهان)، رجوع به فرهنگ نامه شود، شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده سپس از جای دیگر سربرآورند. (برهان)، و آن شاخه را در جای دیگرنهال کنند. فرهنج. فرهانج.
- فرهنگ کشیدن. رجوع به مدخل های فرهنگ کشیدن، فرهانج و فرهنج شود.
، کاریز آب را نیز گفته اند. (برهان)،
- دهن فرهنگ، جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. (برهان)، فرنج. رجوع به فرنج شود.
، بزرگی و سنجیدگی. (برهان)، رجوع به فرهنج شود
لغت نامه دهخدا
فرهنگ
(فَ هََ)
ابوالقاسم فرهنگ یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخورد داشته و اشعاری نیز می سروده است. (از تاریخ ادبی ادوارد برون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 ص 208). رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 384 شود
لغت نامه دهخدا
فرهنگ
تعلیم و تربیت، علم و دانش و ادب
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
فرهنگ
((فَ هَ))
علم، دانش، تربیت، ادب، واژه نامه، کتاب لغت، عقل، خرد، تدبیر، چاره
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ
ادبیات، ادب
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
فرهنگ
دائره المعارف، قاموس، لغت نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه نامه، آداب دانی، ادب، تربیت، آموزش وپرورش، معارف، ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرهنگ
ثقافةً
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به عربی
فرهنگ
Culture
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرهنگ
culture
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فرهنگ
cultuur
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به هلندی
فرهنگ
ثقافت
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به اردو
فرهنگ
cultura
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فرهنگ
культура
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به روسی
فرهنگ
Kultur
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به آلمانی
فرهنگ
kultura
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به لهستانی
فرهنگ
культура
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فرهنگ
cultura
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فرهنگ
সংস্কৃতি
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به بنگالی
فرهنگ
संस्कृति
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به هندی
فرهنگ
วัฒนธรรม
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به تایلندی
فرهنگ
utamaduni
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فرهنگ
kültür
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فرهنگ
文化
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فرهنگ
文化
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به چینی
فرهنگ
תרבות
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به عبری
فرهنگ
cultura
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فرهنگ
budaya
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فرهنگ
문화
تصویری از فرهنگ
تصویر فرهنگ
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
مربوط به فرهنگ، کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی، شخص بافرهنگ و باادب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
((فَ هَ))
با فرهنگ، اهل علم، معلم، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
ادبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
Cultural, Culturally
دیکشنری فارسی به انگلیسی