جدول جو
جدول جو

معنی فرمشکان - جستجوی لغت در جدول جو

فرمشکان
(فَ مَ نَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سروستان شهرستان شیراز. حدود آن بدین قرار است: از شمال دهستان کوار، از خاور دهستان حومه سروستان، از جنوب ارتفاعات سفیدار و دهستان خواجۀ فیروزآباد، از باختر ارتفاعات خاور فراشکند. این دهستان در دامنه ای در جنوب باختری بخش قرار گرفته و هوای آن معتدل است. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات، چغندر قند، حبوب، میوه و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و باغبانی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها قالی بافی است. از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 2000 تن سکنه دارد و قرای مهم آن عبارتند از هکوان وده شیب. راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد از قسمت خاوری دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
(پسرانه)
دستور، حکم، حکم، امر، دستور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل
فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن
فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن
فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
دو رگ سبزرنگ زیر زبان، دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب). رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
نام ناحیتی به خراسان قدیم. صاحب حدود العالم گوید: از دو ناحیت است یکی از بست و دیگر از گوزگانان و این به ربوشاران پیوسته است و از این ناحیت آبها برود و با آبهای ربوشاران یکی شود و رود مرو ازاین آبهاست و مهتر این ناحیت را درمشی شاه خوانند
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در96 هزارگزی شمال میناب و سه هزارگزی خاور راه مالرومیناب - گلاشکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخشی دستجرد شهرستان قم. سکنۀ آن 212 تن و محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و قیسی. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
هفتمین اولاد هامان که یهود وی را در شوش به قتل رساندند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال باختری قره ضیاءالدین و یکهزارگزی باختر شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز که در 53هزارگزی باختر شیراز و 6هزارگزی راه شوسۀشیراز بکازرون واقعست. (از فرهنگ جغرافیایی ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ارشگان بقول موسی خورنی مورخ ارمنی و سبه اوس. چهارمین پادشاه اشکانی، و منطبق است با فرهاددوم و اردوان دوم. (ایران باستان ص 2585 و 2612)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
موی زهار باشد و آن بالای شرمگاه مرد و زن است و آنرا به عربی عانه گویند. (از برهان). رمکان. رمه. رنب. رنبه. و رجوع به رمکان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. حدود - شمال: دهستان کوهدشت. جنوب و باختر: رودخانه صیمره. خاور: رود خانه کشکان. آب آن از چاه و رود خانه کشکان و مادیان رود و پیران نهر و پرویز. جمعیت آنجادر حدود 7900 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن. جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
آنکه فراموش کند. (آنندراج). فراموشکار. فرامشتکار:
چو از شکرش فرامشکار گردیم
بمالد گوش تا بیدار گردیم.
نظامی.
و رجوع به فرامش و فرامشتکار و فراموشکار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرموشکار
تصویر فرموشکار
آنکه فراموشی عادت دارد فرامشتکار کم حافظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامشکار
تصویر فرامشکار
آنکه فراموشی عادت دارد فرامشتکار کم حافظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
حکم، امر، دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
((فَ))
دستور، امر، حکم، توقیع پادشاه، وسیله کنترل اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
((رَ مْ))
موی زهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
آمره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
Command, Commandment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
commande, commandement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, mandamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
команда , заповедь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
Befehl, Gebot
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
rozkaz, przykazanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
команда , заповідь
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, mandamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, comandamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
bevel, gebod
دیکشنری فارسی به هلندی