فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند
افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند
بالاترین مقام اداری در شهرستان که از طرف وزارت کشور امور یک شهرستان را اداره می کند و تابع استاندار است، حاکم، حکمران شهر فرماندار نظامی: در علوم سیاسی فرمانداری که در موقع ضرورت از طرف ارتش برای اداره کردن امور شهر تعیین می شود، حاکم نظامی
بالاترین مقام اداری در شهرستان که از طرف وزارت کشور امور یک شهرستان را اداره می کند و تابع استاندار است، حاکم، حکمران شهر فرماندار نظامی: در علوم سیاسی فرمانداری که در موقع ضرورت از طرف ارتش برای اداره کردن امور شهر تعیین می شود، حاکم نظامی
فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف) : عید تو فرخ و ایام تو مانندۀعید خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران. فرخی. گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری. فرمان برش بدند همه سیدان عصر افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر. منوچهری. نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر. قطران تبریزی. کآن بندۀ ایزد است و فرمان بر مولای خدای را مدان مولا. ناصرخسرو. ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر. ناصرخسرو. روا بود که از این اختران گله نکنم که بیگمان همه فرمان بران یزدانند. مسعودسعد. همه فرمان بران یزدانند تا ندانی که کارفرمایند. مسعودسعد. بت فرمان برش فرمان پذیرفت که دردی داشت کآن درمان پذیرفت. نظامی. زن خوب فرمان بر پارسا کند مرد درویش را پادشا. سعدی. همه کارداران فرمان برند که تخم تو در خاک می پرورند. سعدی. ، عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود: به فرمان پذیری به هر کشوری نشانم جداگانه فرمان بری. نظامی. رجوع به فرمان شود
فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف) : عید تو فرخ و ایام تو مانندۀعید خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران. فرخی. گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم. عنصری. فرمان برش بدند همه سیدان عصر افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر. منوچهری. نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر. قطران تبریزی. کآن بندۀ ایزد است و فرمان بر مولای خدای را مدان مولا. ناصرخسرو. ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر. ناصرخسرو. روا بود که از این اختران گله نکنم که بیگمان همه فرمان بران یزدانند. مسعودسعد. همه فرمان بران یزدانند تا ندانی که کارفرمایند. مسعودسعد. بت فرمان برش فرمان پذیرفت که دردی داشت کآن درمان پذیرفت. نظامی. زن خوب فرمان بر پارسا کند مرد درویش را پادشا. سعدی. همه کارداران فرمان برند که تخم تو در خاک می پرورند. سعدی. ، عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود: به فرمان پذیری به هر کشوری نشانم جداگانه فرمان بری. نظامی. رجوع به فرمان شود