خسته یا هستۀ مقل و آن اخص از فرص است، بادی که کوژی آرد در پشت. (منتهی الارب). بادی که کوژی از آن بود و از این معنی است که گویند: فلان اًن فاتته الفرصهاخذته الفرصه. (اقرب الموارد). رجوع به فرص شود
خسته یا هستۀ مقل و آن اخص از فرص است، بادی که کوژی آرد در پشت. (منتهی الارب). بادی که کوژی از آن بود و از این معنی است که گویند: فلان اًن فاتته الفُرصهاخذته الفَرصه. (اقرب الموارد). رجوع به فرص شود
لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب). قطعه ای از پشم یا پنبه، قطعه ای از مشک و بعضی گویند قرضه است با قاف و ضاد. (اقرب الموارد)
لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب). قطعه ای از پشم یا پنبه، قطعه ای از مشک و بعضی گویند قرضه است با قاف و ضاد. (اقرب الموارد)
فرصت. رجوع به فرصت شود، بهره ای از آب و آن اسم است از تفارص القوم که گفته میشود: جائت فرصتک من البئر و جائت فرصتک من السقی، یعنی نوبت و وقت آبیاری تو رسید. (از اقرب الموارد). نوبت آب. (منتهی الارب) ، پروای کار، بهره، لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب). تکه ای از پشم یا پنبه، فرصهالفرس، خوی و سبقت و قوت اسب. (از اقرب الموارد)
فرصت. رجوع به فرصت شود، بهره ای از آب و آن اسم است از تفارص القوم که گفته میشود: جائت فرصتک من البئر و جائت فرصتک من السقی، یعنی نوبت و وقت آبیاری تو رسید. (از اقرب الموارد). نوبت آب. (منتهی الارب) ، پروای کار، بهره، لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج، فراص. (منتهی الارب). تکه ای از پشم یا پنبه، فرصهالفرس، خوی و سبقت و قوت اسب. (از اقرب الموارد)
خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند، گروه مردم. ج، فرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، افارقه. جج، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. (از منتهی الارب). جمع در شعر به صورت افارق، افراق و افاریق آمده است. (اقرب الموارد) : فوج علما فرقۀ اولاد رسول اند و امروز شما دشمن و ضد علمائید. ناصرخسرو. خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند. خاقانی. فرقه ای که از دین عاطل باشند. (ترجمه تاریخ یمینی). - فرقه زدن، راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود
خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند، گروه مردم. ج، فِرَق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، افارقه. جج، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. (از منتهی الارب). جمع در شعر به صورت افارق، افراق و افاریق آمده است. (اقرب الموارد) : فوج علما فرقۀ اولاد رسول اند و امروز شما دشمن و ضد علمائید. ناصرخسرو. خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند. خاقانی. فرقه ای که از دین عاطل باشند. (ترجمه تاریخ یمینی). - فرقه زدن، راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود
سخت دویدن، پیچیدن گردن کسی را، در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود
سخت دویدن، پیچیدن گردن کسی را، در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود
گوشت پارۀ شانۀ ستور که لرزان باشد و عام است. (از منتهی الارب). گوشت پارۀ میان پهلو و شانه که پیوسته لرزان باشد. (از اقرب الموارد) ، رگ گردن که بر گلو باشد. ج، فریص، فرائص، دبر. (منتهی الارب) ، نوبه. (اقرب الموارد). ج، فرائص، فریص. (اقرب الموارد)
گوشت پارۀ شانۀ ستور که لرزان باشد و عام است. (از منتهی الارب). گوشت پارۀ میان پهلو و شانه که پیوسته لرزان باشد. (از اقرب الموارد) ، رگ گردن که بر گلو باشد. ج، فریص، فرائص، دُبُر. (منتهی الارب) ، نوبه. (اقرب الموارد). ج، فرائص، فریص. (اقرب الموارد)