جدول جو
جدول جو

معنی فرفیر - جستجوی لغت در جدول جو

فرفیر(فِ)
اسم عربی بنفسج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنفشه است. (فهرست مخزن الادویه). مأخوذ از کلمه لاتینی پورپورا که نام رنگی سرخ است و قدما آن را از نوعی صدف میگرفتند و بهترین و پربهاترین آن فرفیر صوری بوده است که از شهر صور می آوردند. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرفور شود، نوعی رنگ. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فرفیر(فَ)
فرفور که تیهو باشد، گوسفند فربه را نیز گویند، به معنی بنفشه هم آمده است و آن گلی باشد مشهور و گویندبدین معنی عربی است. (برهان). رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
فرفیر
لاتینی تازی گشته خرفه از گیاهان خرفه بقله الحمقاء
تصویری از فرفیر
تصویر فرفیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریر
تصویر فریر
(دخترانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده می شود، به تندی، برای مثال برداشت کلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری - ۱۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دَ فُلْ فِ)
و فرفور نیز گویند. نوعی از صدف مایل بسیاهی و در غایت صلابت و بخورش مخرج مشیمه و رافع اختناق رحم و اکتحال سوختۀ او در غایت جلاست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
بنفشه. (غیاث). مصحف فرفیر است با دو فاء. رجوع به فرفیر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
زود و شتاب و تعجیل، به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن. (برهان).
- فرفرنوشتن، کنایه از زود نوشتن. (برهان).
، سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند، به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا از آن صدای فرفری ظاهر شود و بادزن را نیز گویند. (برهان). فرفره. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند
ای برادر کار طفلان است فرفر داشتن.
قاآنی.
رجوع به بادفر و بادفرا و بادفراه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ فُ)
مرغی است، گنجشک. فرفور. رجوع به فرفور شود، شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود، بچۀ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است. (اقرب الموارد). برۀ میش و بز و گاوسالۀ وحشی یابره و برۀ نر. (منتهی الارب). رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گیاهی است بغایت خوشبو وتفریج دل کند و بدان تداوی نمایند و آن را گاوزبان گویند و به عربی لسان الثور خوانند. (برهان). مصحف فریز است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فریز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برۀ میش و گاوسالۀ دشتی یا بره یا برۀ نر. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) :
من بچۀ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟
بوشکور.
، گوسفند فربه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان). به فارسی اسم قراقروط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). فرفخ. فرفه. فرفهن. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
به معنی پرپهن است که خرفه باشد و به عربی بقلهالحمقاء خوانند. (برهان). فرفخ. فرفه. فرفهن. فرفیم. (یادداشت به خط مؤلف). و اندیقون نزد بعضی مسمی بدین اسم است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
بردی، پاپیروس، (یادداشت بخط مؤلف)، اسم بردی است، (فهرست مخزن الادویه)، به لغت مصر قسمی از بردی است که از او کاغذ سازند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، فافیرا، فافیورس، فافیروس، پاپیروس، رجوع به پاپیروس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ارغوانی، ملخ متلون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقانه یکی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ارغوانی یا قرمز یا بنفش. (یادداشت به خط مؤلف). از این عبارت ابن بیطارکه درباره ’بنفسج’ میگوید: ’علی طرف ساقه زهر طیب الرائحه جداً و لونه لون الفرفیر...’ معلوم میشود که عرب ’لون الفرفیر’ را به معنی بنفش به کار برده است. (یادداشت به خط مؤلف). رنگ بنفش. (فهرست مخزن الادویه) : خربق سیاه: برگ نبات او مانند برگ خیار است و ساق او کوتاه است و رنگ ساق او فرفیری است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فرفیر و فرفور شود
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته خرفه از گیاهان، شسن ارغوانی گرد شسن ارغوانی، ارغوانی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ملون که قدما آن را نوعی صدف استخراج می کردند، رنگ سرخ که به بنفش زند ارغوانی، خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفیر
تصویر برفیر
یونانی تازی گشته ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرفیر
تصویر پرفیر
فرانسوی سنگ سماک
فرهنگ لغت هوشیار
بره میش، بزغاله، بره نر، گوساله دشتی فریر به آرش گاو زبان از گیاهان پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
تند نوشتن، تند خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
مجعد (موی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرفار درختی است گلدار و خوشنما درختی است با چوب نسوز که از آن کاسه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
((فِ فِ))
تندتند، باشتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفین
تصویر فرفین
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن،، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفری
تصویر فرفری
((فِ فِ رْ))
موی مجعد، موی پر پیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین