فرفور. با زاء منقوط و غیرمنقوط تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). تیهو بود. (اسدی). همان فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است به راء مهمله. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ای که من بازم وتو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی. امیرمعزی
فرفور. با زاء منقوط و غیرمنقوط تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). تیهو بود. (اسدی). همان فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است به راء مهمله. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ای که من بازم وتو فرفوزی من چو شاهینم و تو مرغابی. امیرمعزی
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه شوشَک، شارَشک، شاشَنگ، شیشو، شیشیک، شاشَک، طیهوج، نَموسَک، نَموشَک، سُرخ بال، برای مِثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
اطراف و پیرامون دهان. (برهان). برفوس. برکاپوز. برکاپوس. بدکافوز. برکافوس. (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (آنندراج). گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). بدفوز. بتفوز. پتفوز: چنین باشد بیان نور ناطق نه لب باشد نه آواز و نه برفوز. مولوی. در برهان مترادفات این لغت در ضمن لغات بیان شده است به همان معنی اطراف دهان، و مصحح برهان در ضمن این لغت نوشته که در فرهنگ شعوری برکاز و غیر آن هر چهار لغت را بمعنی سکاچه که فرنجک و برفنجک که بعربی کابوس و عبدالجنه گویند آورده. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به پتفوز و بدفوز و بتفوز شود، عنز برقاء، بز ماده که بر وی سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه وسپید. (مهذب الاسماء). رجوع به ابرق شود
اطراف و پیرامون دهان. (برهان). برفوس. برکاپوز. برکاپوس. بدکافوز. برکافوس. (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (آنندراج). گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). بدفوز. بتفوز. پتفوز: چنین باشد بیان نور ناطق نه لب باشد نه آواز و نه برفوز. مولوی. در برهان مترادفات این لغت در ضمن لغات بیان شده است به همان معنی اطراف دهان، و مصحح برهان در ضمن این لغت نوشته که در فرهنگ شعوری برکاز و غیر آن هر چهار لغت را بمعنی سکاچه که فرنجک و برفنجک که بعربی کابوس و عبدالجنه گویند آورده. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به پتفوز و بدفوز و بتفوز شود، عنز برقاء، بز ماده که بر وی سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه وسپید. (مهذب الاسماء). رجوع به ابرق شود
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) : من بچۀ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟ بوشکور. ، گوسفند فربه. (برهان)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) : من بچۀ فرفورم و او باز سپید است با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟ بوشکور. ، گوسفند فربه. (برهان)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 435 تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 435 تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)