جدول جو
جدول جو

معنی فرغلی - جستجوی لغت در جدول جو

فرغلی
(فَغُ)
شمس الدین بن عبدالله بن فتح الفرغلی السبربائی. نسبتش به محمد بن حنفیه میرسید. فقیهی بود از مردم سبربای (غربی مصر) ، بدین سبب او را سبربائی خوانده اند. تولدش در آنجا بود و در آن شهر به مقام قضاوت رسید و همانجا به سال 1210 ه. ق. / 1795 میلادی درگذشت. او راست: 1- الضوابط الجلیه فی الاسانید العلیه. 2- الزایرجه. و نیز اراجیزی ساخته است. (اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 256 از حفظ المبارک و مقدمۀ شرح الام الحسینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
قریه ای است از نواحی شقوره به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ غِ)
در تداول عوام، سخت خرد. (یادداشت بخط مؤلف). بسیار کوچک. فسقلی. رجوع به فسقلی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مرغی است کوچک از جنس باشه که بدان شکار کنند و به ترکی قرغو گویند. (برهان). در ترکی جغتایی قراغو به معنی باشه و چرغ پرنده ای شکاری است وفرغوی مصحف قرغوی است به قاف. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرغو. قرغوی. قرغی. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرغول که از قرای دهستان است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عمر بن محمد بن حسن بن علی بن ابراهیم، مکنی به ابوحفص. در دهستان متولد شد و در گرگان نشأت کرد. در نیشابور فقه آموخت و سپس تا پایان عمر در مرو زیست. ادیبی فاضل، متکلم و از پیروان فرقۀ صوفیان قشیریه بود. از ابواحمد عبدالحلیم قصاری و ابوعمرو عثمان بن محمد بن عبدالله المحمی و ابوالمظفر سمعانی حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی استماع حدیث کرد. ولادتش در شعبان سال 560 ه. ق. بود. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 207)
لغت نامه دهخدا
(فِ غِ)
در تداول، کوچک. فسقلی. فنقلی. رجوع به فسقلی و فنقلی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غُ)
منسوب به قریه ای از نواحی قرطبه از بلاد اندلس. (سمعانی). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غُ)
علی بن سلیمان بن احمد بن سلیمان مرادی، مکنی به ابوالحسن. به مشرق زمین مسافرت کرد و از امام محمد بن یحیی شافعی در نیشابور فقه آموخت و از ابوسعد السمعانی حدیث بسیار استماع کرد. مردی صالح و بسیارعبادت بود. مدتی در دمشق اقامت گزید. سپس به حلب منتقل شد و در ذی الحجۀ 544 ه. ق. در آنجا درگذشت و سال عمرش در حدود پنجاه بود. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 207)
لغت نامه دهخدا
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار