جدول جو
جدول جو

معنی فرعون - جستجوی لغت در جدول جو

فرعون
زورگو، ستمگر، متکبر، دراصل لقب عمومی پادشاهان قدیم مصر بوده است
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
فرهنگ فارسی عمید
فرعون
(فِ عَ)
لقب ولید بن مصعب است و او اول فراعنۀ مصر است. (برهان). این شخص نامش منس بوده و اولین پادشاه مصر بعد از وحدت مصر شمالی و جنوبی است. نامی که مؤلف برهان ذکر کرده حاصل اشتباه تاریخ نویسان دورۀ اسلامی است. رجوع به تاریخ ملل شرق تألیف آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 32 و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود
نام پدر خضر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فرعون
ستمگر، سرکش
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
فرهنگ لغت هوشیار
فرعون
((فِ عُ))
عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر، مجازاً ستمکار، ظالم
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
فرهنگ فارسی معین
فرعون
اگر بیند از فرعونیان یا از پادشاه ستمگر یکی در شهر فرود آمد و مقام نمود، دلیل است سیرت فرعون در آن دیار ظاهر شود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جام فرعونی
تصویر جام فرعونی
کنایه از جام بسیار بزرگ پر از باده، برای مثال ساعتی گویی به ساقی جام فرعونی بده / لحظه ای گویی به مطرب صوت موسیقی بیار (امیرمعزی - ۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(زُ / زَ / زِ جِ فِ عَ / عُو)
نوعی از زجاج (شیشه). (از دزی ج 1 ص 581). شیشۀ سفید که بزردی میزده است و این همان است که منوچهری از آن بفرعونی جام تعبیرکرده، و جام در فرعونی جام بمعنی شیشه است. قال التیفاشی الماس علی نوعین، البلوری و الزیتی... و الزیتی یخالط بیاضه صفره کلون الزجاج الفرعونی. ابن بیطاردر مفردات خود در شرح کلمه حجل گوید: زهرۀ کبک بامسحوق زجاج فرعونی و... مزیل بیاض عین است. صاحب تحفه آرد: زجاج فرعونی آن است که تخم مرغ را یک هفته در شیر تازه بخیسانند و شبانه روزی دو بار تغییر شیر دهند و بهر صد مثقال از زجاج، بیست وچهار مثقال از آن در حین گداز، اطعام کنند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الجماهر بیرونی ص 93 و مخزن الادویه و زجاج شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رعن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رعن شود
لغت نامه دهخدا
فرعون. در قصص الانبیاء آمده است که فرعون موسی کنیت ابوالولید داشت. والله اعلم
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ عَ)
الشاسی، مملوک. او را سی ورقه شعر است
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ عِ فِ عَ / عُو)
شبیه مراوید است در درازی انگشت و از بحر حجاز آنرا می آورند. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چیزیست مشابه به مرو در درازی انگشتی، ازدریای حجاز آید، برای التیام جراحات علی الفور مجربست. (منتهی الارب) (تاج العروس). سنگی است مانند انگشت آدمی و آن را از بحر حجاز آورند، بعربی امساک الخراج گویند. (آنندراج) (برهان). سنگی است بشکل انگشت آدمی که نام دیگر عربیش امساک الخراج است. (فرهنگ نظام). و ابن البیطار آرد: شبیه مراوید است و بدرازی انگشت سبابه باشد. ماده ای سنگی است که از بحر حجاز آرند...و آنرا امیال الجراح نیز نامند. در لکلرک، دامل الجراح است و گوید امیال الجراح محرف دامل الجراح است. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51 و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ فِ عَ)
کسان فرعون.
- مؤمن آل فرعون، گویند از آل او تنها خربیل یا شمعان نام ایمان داشت و ایمان خویش می نهفت. و بعضی گویند سه تن بوده اند که ایمان داشته اند، خربیل و آسیه زن فرعون و آن مرد که قصد قتل موسی را بموسی خبر داد
لغت نامه دهخدا
(غِ فِ عَ)
در حوالی قاهره از توابع کشور مصر (کرسی آن مملکت) باغی است که آنرا باغ فرعون گویند و در آنجا درخت بلسان است که روغن آن در نزد اطبای عالم اعتبار و اشتهار دارد و آن درخت را تخم بسیار است و لیکن آن را بهر جا که میکارند خواه در آن زمین خواه در محلی دیگر هرگز نمیروید، کس نداند که آن درخت را از کجا آورده اند و چگونه کاشته اند، در حوالی آن باغ بناهای قدیم است که از آثار آن چهار مناره مانده است میان آگنده و هر یکی در بلندی مقدار سی ارش و قطره قطره آب از سر مناره ها می چکد و از این سر نیز هیچکس واقف نشده. (از تذکرۀ مرآت الخیال، ص 283). این مطلب را از سفرنامه ناصرخسرو گرفته است. رجوع به سفرنامه، چ دبیرسیاقی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ نِ ثا)
لقب ولید بن عبدالملک پادشاه مصر. (از تاریخ حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 253). این شخص نامش ولید بن عبدالملک نبوده است و شاید منظور از فرعون ثانی رامسس دوم باشد. رجوع به تاریخ ملل شرق آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 25 به بعد و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ نِ سا)
نام پادشاه مصر که معاصر موسی بن عمران پیامبر بنی اسرائیل بوده است. هاکس نویسد: اکثری از علماء آثار مصریه بر آنند که این فرعون رامسس ثانی، سومین پادشاه از طبقۀ نوزدهم سلاطین مصر است که نزد یونانیان به سسوستر معروف به وده است. او معروفترین فراعنه و پادشاهی قاهر و غالب بوده، شهرهای بسیاری را مفتوح ساخته و هیاکل بیشمار در وادی نیل، از دهنۀ رود تا ابی سنبل که در نوبیاست بنا کرد. (قاموس کتاب مقدس). فرعونی که در سفر خروج توراه از او یاد شده و موسی و هارون عجایب و آیات خود را در حضور وی به جا آوردند و لشکرهای او در بحر قلزم هنگام تعقیب قوم موسی هلاک شدند پسر سیزدهم رامسس ثانی است که در روزگار او اقتدار مصر روبه نقصان گذاشت. (از قاموس کتاب مقدس) :
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ / عُو)
آنکه زور گوید و سرکشی کند یا خود را خداوند جهان خواند:
فرعون وار لاف اناالحق همی زنی
وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فرعونیت. فرعونی. رجوع به فرعونی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت و درشت از هر چیزی، بسیار جنبان، تاریکی شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شهر قدیمی است که در اعمال نینوی بوده در مقابل موصل و خراب شده. گویند در این مکان گنجها وجود دارد و آورده اند. که جماعتی از گنجهای مزبور یافته بمقام بی نیازی رسیده اند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام معمار خسروپرویز. (ولف) :
چو بشنید خسرو که فرعان گریخت
به گوینده بر خشم فرعان بریخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762)
ابن اعرف. یکی از بنی مره، شاعر و دزد. (منتهی الارب)
ابن اعرف. یکی از بنی نزال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از قراء فارس است. ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است. (از فارسنامه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(فَ غُلْ حَ فَ)
موضعی است در افرائیم که موطن و مدفن عبدون یکی از قضاه بنی اسرائیل بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مردی است که 2172 نفر از اولاد وی از بابل با زروبابل به اورشلیم مراجعت کردند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اداره. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فِ جَ)
پشت خار ستور. فرجول. رجوع به فرجول شود
لغت نامه دهخدا
(قَ غَ یَ)
دهی است میان بعلبک و دمشق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دهی است از ده های سمرقند از ناحیۀ ابسغر. (معجم البلدان) (از منتهی الارب) (ازشرفنامۀ منیری). این نام خرغون نیز ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرعون وار
تصویر فرعون وار
آنکه زور گوید و سرکشی کند
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان، دستور، سر به راه
فرهنگ گویش مازندرانی