بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کرم ها، برای مثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مثال گفت یزدان زآن کس مکتوم او / شلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کِرم ها، برای مِثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مِثال گفت یزدان زآن کُسِ مکتوم او / شُلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68). بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی. ناصرخسرو. گفت یزدان زآن کس مکتوم او شله ای سازیم بر خرطوم او. مولوی (مثنوی). ، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : در جهان دیده ای از این جلبی کده ای برمثال خرطومی. معروفی. بخستند خرطوم پیلان به تیر ز خون شد در و دشت چون آبگیر. فردوسی. خدنگی که پیکانش یازد به خون سه چوبه بخرطوم پیل اندرون. فردوسی. زروزن گذشته تن شوم اوی بمانده بدان خانه خرطوم اوی. فردوسی. یکی تخت پیروز همرنگ نیل ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل تن پیل یاقوت رخشان چو مور زبرجدش خرطوم و دندان بلور. اسدی. بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی). آتش و دود آید از خرطوم او الحذر زآن کودک مرحوم او. مولوی (مثنوی). در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است: پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام این فیل بین که راه بخرطوم می رود. رایج. ، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516). ، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) : چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو فتاد باد بخرطوم او بسان چنار. حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج). - ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خَراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68). بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی. ناصرخسرو. گفت یزدان زآن کس مکتوم او شله ای سازیم بر خرطوم او. مولوی (مثنوی). ، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : در جهان دیده ای از این جلبی کده ای برمثال خرطومی. معروفی. بخستند خرطوم پیلان به تیر ز خون شد در و دشت چون آبگیر. فردوسی. خدنگی که پیکانْش یازد به خون سه چوبه بخرطوم پیل اندرون. فردوسی. زروزن گذشته تن شوم اوی بمانده بدان خانه خرطوم اوی. فردوسی. یکی تخت پیروز همرنگ نیل ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل تن پیل یاقوت رخشان چو مور زبرجدْش خرطوم و دندان بلور. اسدی. بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی). آتش و دود آید از خرطوم او الحذر زآن کودک مرحوم او. مولوی (مثنوی). در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است: پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام این فیل بین که راه بخرطوم می رود. رایج. ، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516). ، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) : چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو فتاد باد بخرطوم او بسان چنار. حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج). - ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
کندۀ موزه دوزان. (منتهی الارب). چوب مدوری که کفشگران بر آن کفش دوزند و قرزوم با قاف نیز گفته اند و اهل مدینه آن را الجباءه گویند. (از اقرب الموارد) ، کالبد کفشگران که بدان کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب). قالب کفش، نوعی از جامه که آن را المرط یا المئزر گویند. (اقرب الموارد). رجوع به جباءه و المئزر و مرط و قرزوم شود
کندۀ موزه دوزان. (منتهی الارب). چوب مدوری که کفشگران بر آن کفش دوزند و قرزوم با قاف نیز گفته اند و اهل مدینه آن را الجباءه گویند. (از اقرب الموارد) ، کالبد کفشگران که بدان کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب). قالب کفش، نوعی از جامه که آن را المرط یا المئزر گویند. (اقرب الموارد). رجوع به جباءه و المئزر و مرط و قرزوم شود
مبارزی است از لشکر افراسیاب و ضابط چغان بوده که موضعی است از ترکستان. (برهان). نام پهلوان تورانی است. (ولف) : سر سرفرازان و فرطوس نام برآرد ز گودرز و از طوس کام. فردوسی
مبارزی است از لشکر افراسیاب و ضابط چغان بوده که موضعی است از ترکستان. (برهان). نام پهلوان تورانی است. (ولف) : سر سرفرازان و فرطوس نام برآرد ز گودرز و از طوس کام. فردوسی