دهانۀ جوی. (منتهی الارب). رخنه ای که آب از آن سرازیر شود و رخنه ای که از آن آب کشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوراخ دیوار و مانند آن. (اقرب الموارد) ، دهان دوات. (منتهی الارب). موضع نقس دوات، جایی از کمان که وتر بدان وصل شود. (از اقرب الموارد) ، سوراخ پاشنۀ در. (منتهی الارب). نجران الباب. (از اقرب الموارد) ، جای درآمدن به کشتی از لب دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : معلوم است که هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود. (تاریخ بیهقی). از موج غم نجات کسی راست کو هنوز بر شط کون و فرضۀ عالم نیامده ست. خاقانی. مرا ز خطۀ شروان برون فکن ملکا که فرضه است در او صدهزار بحر بلا. خاقانی. بیضۀ مصر است به ز فرضۀ بغداد وز خط مصر است به بنای صفاهان. خاقانی. بر آن فرضه جایی دل افروز دید نشستن بر آن جای فیروز دید. نظامی. گهی بر فرضۀ نوشاب شهرود جهان پرنوش کردند از می و رود. نظامی. از آن سوی کهستان منزلی چند که باشد فرضۀ دریای دربند. نظامی. - فرضه گاه، بندرگاه. فرضه: روان کرد کشتی به آب سیاه به کم مدت آمد سوی فرضه گاه. نظامی. بر آن فرضه گاه انجمن ساختند علم ها به انجم برافراختند. نظامی. عروسان آبی چو خورشید و ماه همه شب برآیند از آن فرضه گاه. نظامی. - فرضه گه، مخفف فرضه گاه. بندرگاه. فرضه: بر آن فرضه گه خیمه گه زد ز دور که گوهر ز دریا برآورد نور. نظامی. بر آن کوه دیگر نبودش درنگ سوی فرضه گه شد ز بالای سنگ. نظامی
دهانۀ جوی. (منتهی الارب). رخنه ای که آب از آن سرازیر شود و رخنه ای که از آن آب کشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوراخ دیوار و مانند آن. (اقرب الموارد) ، دهان دوات. (منتهی الارب). موضع نقس دوات، جایی از کمان که وتر بدان وصل شود. (از اقرب الموارد) ، سوراخ پاشنۀ در. (منتهی الارب). نجران الباب. (از اقرب الموارد) ، جای درآمدن به کشتی از لب دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : معلوم است که هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود. (تاریخ بیهقی). از موج غم نجات کسی راست کو هنوز بر شط کون و فرضۀ عالم نیامده ست. خاقانی. مرا ز خطۀ شروان برون فکن ملکا که فرضه است در او صدهزار بحر بلا. خاقانی. بیضۀ مصر است به ز فرضۀ بغداد وز خط مصر است به بنای صفاهان. خاقانی. بر آن فرضه جایی دل افروز دید نشستن بر آن جای فیروز دید. نظامی. گهی بر فرضۀ نوشاب شهرود جهان پرنوش کردند از می و رود. نظامی. از آن سوی کهستان منزلی چند که باشد فرضۀ دریای دربند. نظامی. - فرضه گاه، بندرگاه. فرضه: روان کرد کشتی به آب سیاه به کم مدت آمد سوی فرضه گاه. نظامی. بر آن فرضه گاه انجمن ساختند علم ها به انجم برافراختند. نظامی. عروسان آبی چو خورشید و ماه همه شب برآیند از آن فرضه گاه. نظامی. - فرضه گه، مخفف فرضه گاه. بندرگاه. فرضه: بر آن فرضه گه خیمه گه زد ز دور که گوهر ز دریا برآورد نور. نظامی. بر آن کوه دیگر نبودش درنگ سوی فرضه گه شد ز بالای سنگ. نظامی
چاهک، دهانه جوی، بندر لنگر گاه، پاشنه در رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای در آمدن بکشتی از لب دریا: هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود، دهان دوات
چاهک، دهانه جوی، بندر لنگر گاه، پاشنه در رخنه و سوراخی که از آن آب کشند، سوراخ پاشنه در، دهانه جوی، جای در آمدن بکشتی از لب دریا: هر کشتی به کدام فرضه در گذار بود، دهان دوات
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مِثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
پشما گند زیر انداز ستور پارسی تازی گشته فرچه پاک کن هر چیز گستردنی (نمد حصیر قالی) گستردنی بساط، قالی (اختصاصا)، چاروایی که غیر از خوردن کاری نکند. یا فرش باستان. زمین ارض. یا فرش خاک. زمین ارض. یا فرش دورنگ. روزگار (باعتبار شب و روز)، زمین. یا فرش زمریدن، سبزه زار چمن یا فرش سقلاب. کاغذ. یا فرش صورتی. فرش و قالی دارای تصویر. یا فرش عاج. برف (که روی زمین را سفید کند)
پشما گند زیر انداز ستور پارسی تازی گشته فرچه پاک کن هر چیز گستردنی (نمد حصیر قالی) گستردنی بساط، قالی (اختصاصا)، چاروایی که غیر از خوردن کاری نکند. یا فرش باستان. زمین ارض. یا فرش خاک. زمین ارض. یا فرش دورنگ. روزگار (باعتبار شب و روز)، زمین. یا فرش زمریدن، سبزه زار چمن یا فرش سقلاب. کاغذ. یا فرش صورتی. فرش و قالی دارای تصویر. یا فرش عاج. برف (که روی زمین را سفید کند)