جدول جو
جدول جو

معنی فرصتی - جستجوی لغت در جدول جو

فرصتی
فرصةً
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به عربی
فرصتی
Opportunistic
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرصتی
opportuniste
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فرصتی
সুযোগসন্ধানী
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به بنگالی
فرصتی
موقع پرست
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به اردو
فرصتی
opportunistic
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فرصتی
โอกาสนิยม
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به تایلندی
فرصتی
opportunistisch
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به هلندی
فرصتی
оппортунистический
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به روسی
فرصتی
opportunistisch
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به آلمانی
فرصتی
oportunistyczny
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به لهستانی
فرصتی
опортуністичний
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فرصتی
oportunista
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فرصتی
opportunista
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فرصتی
अवसरवादी
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به هندی
فرصتی
oportunista
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فرصتی
oportunistik
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فرصتی
기회주의적인
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به کره ای
فرصتی
אופורטוניסטי
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به عبری
فرصتی
投机取巧的
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به چینی
فرصتی
機会主義的
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فرصتی
fırsatçı
تصویری از فرصتی
تصویر فرصتی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرصت
تصویر فرصت
(پسرانه)
زمان، وقت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
وقت مناسب برای کاری، زمان، وقت
فرصت دادن: وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری
فرصت داشتن: وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری
فرصت یافتن: به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
(فُ قَ)
اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است. وزیر سرکار مقصودبیک، ناظر بیوتات سرکار خاصۀ شریفه بوده است. گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار از ایشان منتخب و نوشته شد. بد نگفته:
سیاه بختی از این بیشتر نمیباشد
که مجلس دگران روشن از چراغ من است.
#
هرکه می چیند گلی از باغ و بر سر میزند
مرغ روح بلبلی گرد سرش پر میزند.
#
ز بی تابی بسی شب گرد کویت تا سحر گشتم
سحرگه چون دعای بی اثر نومید برگشتم.
(از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 234).
از انجدان است. آدمیزاده است و طبع خوبی دارد و اگر با حرف و آواز پرستاران خوش آمدگوی صورت شاعری به خودنگیرد از این هم بهتر میشود. (از مجمع الخواص صص 225-226)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرات. (سمعانی). در اعلام نام کسی بصورت فراتی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فِ زِ)
بی عرضه و بی قابلیت، بی زور ناتوان. (فرهنگ فارسی معین). سخت ناچیز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
منسوب به فرقت. رجوع به فرقت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
موقع، مجال، نوبت، مهلت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتی
تصویر فرتی
((فِ رْ))
به چابکی، به سهولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
((فُ صَ))
وقت مناسب برای انجام دادن کاری، مجال، وقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
Chance, Opportunity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
oportunidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرصت
تصویر فرصت
шанс , возможность
دیکشنری فارسی به روسی