جدول جو
جدول جو

معنی فرشیم - جستجوی لغت در جدول جو

فرشیم
(پسرانه)
قسم، جزو
تصویری از فرشیم
تصویر فرشیم
فرهنگ نامهای ایرانی
فرشیم
(فَ)
قسم و جزو باشد چنانکه گوییم فرشیم اول و فرشیم دویم یعنی جزو اول و جزو دویم. (برهان). ورشیم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به ورشیم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرشید
تصویر فرشید
(پسرانه)
درخشان تر، دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه، نام برادر پیران ویسه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریم
تصویر فریم
در زبان سینما و تصویربرداری، فریم (Frame) به بخش دیداری تصویر که توسط دوربین در یک لحظه خاص ضبط شده است، اشاره دارد. هر فیلم یا ویدیو از چندین فریم تشکیل شده است که هرکدام یک صحنه یا یک قسمت از صحنه را نمایش می دهند.
ویژگی های اصلی فریم عبارتند از:
۱. زمان مرحله ای : هر فریم در یک لحظه خاص ضبط شده و در یک زمان مشخص در فیلم یا ویدیو ظاهر می شود.
۲. فاصله کانونی : فاصله کانونی دوربین و زاویه دید که برای گرفتن فریم انتخاب می شود و نقطه تمرکز بر روی آن قرار دارد.
۳. محدوده دید (Field of View) : حجم فضایی که توسط دوربین در فریم ضبط می شود و از آن در تصویر مشخص می شود.
۴. محل قرار گیری شیء ها : جایگاه و موقعیت شیء ها و شخصیت ها در فریم که تأثیر زیادی بر ترکیب و تراکم تصویر دارد.
فریم ها در سینما و تصویربرداری به عنوان واحدهای اساسی برای ساخت و تدوین فیلم استفاده می شوند. ترکیب صحیح فریم ها و تنظیمات مختلف آن ها می تواند تأثیر زیادی بر احساسات و درک بیننده از داستان و شخصیت ها داشته باشد و برای ایجاد جلوه های خاص و نمایش اطلاعات بهتر از داستان و مکان های مختلف استفاده می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
(اِ تِ)
نبشتن و نگار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ / شَ)
ابریشم. (یادداشت مؤلف) :
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندرنشود به چشمۀ سوزن.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). فرفخ. فرفه. فرفهن. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به معنی قسم و پاره و جزو باشد. چنانکه گویند ورشیم اول یعنی قسم اول و جزو اول. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج).
- نخستین ورشیم نامه، جزو اول کتاب. (ناظم الاطباء).
، سوره و کلام خدا را نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی در جبال دیلم در یک منزلی ساریه که شهر استواری است. (از معجم البلدان). نام یکی از دهستانهای بخش دودانگۀ شهرستان ساری است. دشت وسیعی است که طول آن 15 و عرض آن سه تا شش هزارگز است. از رودخانه های شیرین رود، عروس و داماد، اشک و چشمه های متعدد مشروب میشود. محصول عمده بخش برنج و غله است. این بخش 33 آبادی و 4800 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: رستکت بالا، گرچا، کرسب، شل دره و اودره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
حسن بن حسین بن عتیق، مکنی به ابومحمد. از احمد بن حسن المقری روایت کند و ابوالقاسم سعد بن علی زنجانی و جز او را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
در تداول فارسی زبانان، زمینی. ارضی. مقابل عرشی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نوعی از چپق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت، واقع در هشت هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل، مرطوب، و دارای 750 تن سکنه است. از نورود مشروب میشود. محصولاتش برنج، ابریشم و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. ده باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
((فِ رِ))
دسته ای از بیت ها و بایت ها که برای انتقال در قالبی مشخص جمع شوند، قابک (واژه فرهنگستان)، قاب عینک، هر قطعه از تصاویر فیلم یا اسلاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورشیم
تصویر ورشیم
فصل
فرهنگ واژه فارسی سره
معرب پریم
فرهنگ گویش مازندرانی