جدول جو
جدول جو

معنی فرشحی - جستجوی لغت در جدول جو

فرشحی
(دُ نُ و و)
فرشحه. رجوع به تمام معانی فرشحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فُ حا)
مانند سکاری ̍، جمع واژۀ فرحان بمعنی شادان. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ فرحان. (اقرب الموارد). رجوع به فرحان شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ سَ)
برجستن. (منتهی الارب). برجستن و جستن نزدیک. (از اقرب الموارد) ، با فروهشتگی و نرمی نشستن وران ها را بر زمین چسبانیدن، فراخ کردن میان هر دو پای را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرش. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
حسن بن حسین بن عتیق، مکنی به ابومحمد. از احمد بن حسن المقری روایت کند و ابوالقاسم سعد بن علی زنجانی و جز او را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
در تداول فارسی زبانان، زمینی. ارضی. مقابل عرشی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نوعی از چپق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا