جدول جو
جدول جو

معنی فرسنگسار - جستجوی لغت در جدول جو

فرسنگسار
علامتی که در کنار جاده در سر هر فرسنگ با سنگچین، ستون سنگی یا چیز دیگر درست می کنند، برای مثال نیابی در جهان بی مهر یاری / نه فرسنگی و نه فرسنگساری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)، فرسودگی، پوسیدگی، کهنگی
تصویری از فرسنگسار
تصویر فرسنگسار
فرهنگ فارسی عمید
فرسنگسار
(فَ سَ)
از: فرسنگ + ’سار’ به معنی سر. (از حاشیۀ برهان چ معین). علامتی را گویند که در راهها به جهت دانستن مقدار فرسنگ سازند و سنگ چینی را نیز گفته اند که در راههابرای نشان راه کنند. (برهان). و معنی این لغت سر فرسنگ است. (آنندراج). فرسنگ راه. (اسدی) :
نیابی در جهان بی داغ پایم
نه فرسنگی و نه فرسنگساری.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
فرسنگسار
سنگچین کردن کنار جاده
تصویری از فرسنگسار
تصویر فرسنگسار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنگار
تصویر فرنگار
(دخترانه)
دارای نقش ونگار با شکوه و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو می کنند و به او سنگ می زنند تا بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ هََ)
به معنی نسخ است و نسخ در لغت به معنی زائل کردن و باطل نمودن چیزی باشد و به اصطلاح اهل تناسخ عبارت از آن است که چیزی صورتی که دارد رها کند و صورت دیگر بهتر از آن صورت گیرد، مثلاً صورت جماد رها کند وصورت نبات گیرد یا صورت حیوان رها کند و صورت انسان قبول نماید و این همه مراتب نسخ است. (برهان). برساختۀ دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
عسس و شحنه و حاکم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از سیاست که آدمی را تا کمر درخاک نشانند و بر آن سنگ باران کنند بحدی که بمیرد. (غیاث). سیاستی باشد مشهور که آدمی تا کمر در خاک نشانند و سنگ باران کنند. (برهان). سیاستی است که به عربی رجم خوانند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : هرکه در حرم پادشاه رود و با دختر پادشاهان زنا کند جزای سنگسار باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
کنند آن هیونان از آن سنگبار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
برآمد یکی ابر ظلمات رنگ
بر آن سنگساران ببارید سنگ.
نظامی.
ما نگون و سنگسار آئیم از او
ما کساد و بی غبار آئیم از او.
مولوی.
، رسخ و رسخ در لغت به معنی ثبوت باشد که از ثابت شدن است، (اصطلاح اهل تناسخ) آن است که چیزی بسه مرتبه متنزل شود یعنی روح از صورت انسان بصورت حیوان دیگر جلوه نماید و بعد از آن بصورت نباتی چمن آرا گردد و آنرا بگذارد و بصورت جماد ظهور کند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). این لغت دساتیری است
لغت نامه دهخدا
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
((~. سَ))
مؤسسه ای برای فعالیت های فرهنگی مراجعه کنندگان که معمولاً دارای کتابخانه، سینما، تماشاخانه، موزه، میدان های ورزشی و اسکان های دیگر است
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد
فرهنگ فارسی معین
سنگباران، رجم، سنگلاخ، سنگستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد