جدول جو
جدول جو

معنی فراموشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

فراموشاندن
(مُ دَ)
انساء. فراموشانیدن. از یاد خود یا دیگری ببردن. مقابل به یاد کسی آوردن. سبب فراموشی گشتن دیگران را. فراموش کنانیدن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فراموشاندن
از یاد خود یا دیگری بردن سبب فراموشی دیگران گشتن
تصویری از فراموشاندن
تصویر فراموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراموش شدن
تصویر فراموش شدن
از یاد رفتن، فراموش شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراموشیدن
تصویر فراموشیدن
فراموش کردن، از یاد بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخواندن
تصویر فراخواندن
احضار کردن، به پیش خواندن، دعوت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ دَ)
فراموشاندن. رجوع به فراموشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ کَ دَ)
از یاد رفتن: واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی).
مگر تنگ بختت فراموش شد
چو دستت در آغوش آغوش شد.
سعدی (بوستان).
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش.
سعدی.
رفتی و نمیشوی فراموش
می آیی و میروم من از هوش.
سعدی.
به صورت زآن گرفتاری که در معنی نمی بینی
فراموشت شود این دو اگر با حور بنشینی.
سعدی.
و رجوع به فراموش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ نِ / نَ دَ)
فراموش کردن. (آنندراج). رجوع به فراموش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ گُ دَ)
احضار. گفتن که برگردد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نُ / نِ / نَ دَ)
دور کردن و به یک طرف راندن. (برهان). مخفف فرونشاندن. (آنندراج). برطرف کردن و برانداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراموشانیدن
تصویر فراموشانیدن
از یاد خود یا دیگری بردن سبب فراموشی دیگران گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراموش شدن
تصویر فراموش شدن
از یاد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخواندن
تصویر فراخواندن
احضار کردن به پیش خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراموشیدن
تصویر فراموشیدن
فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار