جدول جو
جدول جو

معنی فرافر - جستجوی لغت در جدول جو

فرافر
صدای فرفر چیزی، بانگ نای ونفیر
تصویری از فرافر
تصویر فرافر
فرهنگ فارسی عمید
فرافر
(فَرْ را فَ)
آواز نای و نفیر، از عالم شپاشاپ تیر و چکاچاک تیر و تیغ. (آنندراج از بهار عجم) :
ز فرافر سهمگین نفیر
سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج از بهار عجم).
در آن حشرگاه قیامت اثر
ز فرافر صرصر نایگر...
صادق بیک صادقی (از آنندراج از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
فرافر
گول مرد، جونده لگام اسپ آواز نای و نفیر: ز فرافر سهمگین نفیر سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرافر
((فَ فَ))
آواز نای و نفیر
تصویری از فرافر
تصویر فرافر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرفر
تصویر فرفر
صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده می شود، به تندی، برای مثال برداشت کلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری - ۱۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرار
تصویر فرار
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرار
تصویر فرار
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
پیش تر، جلوتر، بیشتر، برتر، نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرابر
تصویر فرابر
آن قسمت از میوه که هسته در میان آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ بَ)
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته ها و دیگر فرابر که از هر طرف هسته ها را فراگرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 184)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
چوبی که در پس در کوچه اندازند. (برهان). از: فرا + در. فردر. فردره. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ فِ / فُ فِ)
درختی است که از آن پالان سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یک نوع درختی که از چوب آن پالان شتر سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ)
شیر سخت درشت. (منتهی الارب). الاسد الشدید الغلیظ. (اقرب الموارد) ، دد درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مردسخت گرفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ)
ثمر ینبوت است. (فهرست مخزن الادویه). پست ینبوت عمان. (آنندراج). فرافر. رجوع به فرافر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
رب النوع انسان را گویند یعنی پرورندۀ او. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ رَ)
مؤنث فرافر. (اقرب الموارد). رجوع به فرافر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
تند نوشتن، تند خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرفار درختی است گلدار و خوشنما درختی است با چوب نسوز که از آن کاسه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
نزدیکتر، جلوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافر
تصویر رافر
جهنده رگ جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرار
تصویر فرار
گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرار
تصویر فرار
((فَ رّ))
بسیار گریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرار
تصویر فرار
((فِ یا فَ))
گریختن، گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفر
تصویر فرفر
((فِ فِ))
تندتند، باشتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
((فَ سَ))
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرابر
تصویر فرابر
((فَ بَ))
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرادر
تصویر فرادر
((~. دَ))
چوبی که در پس در خانه اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
((فَ تَ))
پیش تر، جلوتر، نزدیک تر، بلندتر، بالاتر، باارزش تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرار
تصویر فرار
گریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرار
تصویر فرار
Volatile, Desertion, Elusiveness, Escapement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرار
تصویر فرار
deserção, elusividade, fuga, volátil
دیکشنری فارسی به پرتغالی