باد سرد تابستان. (برهان) : از هر سویی فراغ به جان تو بسته یخ است پیش چوسندانا. (منسوب به ابوالعباس). صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را ’باد سرد تابستانی’ معنی کرده است. نه در زبان فارسی و نه در زبان عربی من مثالی نیافتم و گمان می کنم گردآورندگان لغت نامۀ اسدی (لغت فرس) که ظاهراً هم عامی بوده و هم از اهل زبان ما نبوده اند و این بیت را دیده اند به قرینه این معنی را به کلمه داده اند. من گمان می کنم فراغ همان فراغ عربی است و ’فراغ به جان تو’ تعبیری درزبان ادب است به جای ’دور از شما’ یا ’دور از جان شما’ که امروز معمول است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
باد سرد تابستان. (برهان) : از هر سویی فراغ به جان تو بسته یخ است پیش چوسندانا. (منسوب به ابوالعباس). صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را ’باد سرد تابستانی’ معنی کرده است. نه در زبان فارسی و نه در زبان عربی من مثالی نیافتم و گمان می کنم گردآورندگان لغت نامۀ اسدی (لغت فرس) که ظاهراً هم عامی بوده و هم از اهل زبان ما نبوده اند و این بیت را دیده اند به قرینه این معنی را به کلمه داده اند. من گمان می کنم فراغ همان فراغ عربی است و ’فراغ به جان تو’ تعبیری درزبان ادب است به جای ’دور از شما’ یا ’دور از جان شما’ که امروز معمول است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مثال مور گرد آورد به تابستان / تا فراغت بود زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹) به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸) فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
آسایش، راحتی، آسودگی، برای مِثال مور گرد آوَرَد به تابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی - ۱۶۳) فرصت، امکان، برای مِثال نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲ - ۴۹۹) به پایان رساندن کاری و رهایی یافتن از آن، کنایه از بی نیازی، برای مِثال گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائم مقام دوست (سعدی۲ - ۳۵۸) فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد