جمع واژۀ فرغانی. فرغانیان: المستعصم خلیفۀ عباسی گروهی از مردم سمرقندو اسروشنه و فرغانه را برای خدمت در سپاه خود گرد آورد و آنها را فراغنه (فرغانیان) نامید. (از تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان). رجوع به القفطی ص 200 شود
جَمعِ واژۀ فرغانی. فرغانیان: المستعصم خلیفۀ عباسی گروهی از مردم سمرقندو اسروشنه و فرغانه را برای خدمت در سپاه خود گرد آورد و آنها را فراغنه (فرغانیان) نامید. (از تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان). رجوع به القفطی ص 200 شود
دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز از بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختری طیبات و ده هزارگزی باختر مرز ایران و افغانستان. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 500 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران می کنند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز از بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختری طیبات و ده هزارگزی باختر مرز ایران و افغانستان. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 500 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران می کنند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
جمع واژۀ فرعون. (منتهی الارب). و فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است. (المنجد). سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند. فراعنۀ مصر بیست وشش سلسله بوده اند و تاریخشان تقریباً سه هزار سال میشود. پایتخت مصر گاهی منفیس و زمانی تب بوده. قدرت و عمران این مملکت در زمان سلطنت توتمس سوم و رامسس دوم که از فراعنۀ تب بودند به اعلا درجه رسید. از آن پس مدتی متمادی دچار انحطاط شد تا عاقبت به همت فراعنۀ سائیس باز در سدۀ هفتم قبل از میلاد قوامی گرفت، لکن در سال 525 قبل از میلاد به ضربت ایرانیان از پای درآمد. اساس تاریخ مصر بر تأثیر نیرومند نیل قرار گرفته است. مردم مصر که به صورت قبایلی صحراگرد بدین سرزمین قدم گذاشتند ناچار گردیدند که در برابر طغیان این رود به دستیاری همدیگر به دفاع برخیزند و منزل های خود را پهلوی هم روی بلندیها بسازند و بندهای متعدد ببندند. به این ترتیب به کشت و زرع زمین و زندگی اجتماعی و اطاعت از سرپرست عادت کردند و خاک مصر به چندین امارت منقسم گردید. مردم مصر به اسلاف خود می بالیدند و مدعی بودند که این ممالک را در بدو امر خداوندان اداره میکرده اند. سرانجام امارتهای مزبور همه در تحت لوای دو دولت درآمد: در شمال، مصر سفلی که پادشاه آن کلاهی سرخ رنگ، خوابیده و از عقب برگشته بر سر داشت و در جنوب، مصرعلیا که پادشاهش کلاهی بلند و سفید به سر میگذاشت. سلاطین مصر علیا به کرات با رقبا جنگیدند تا ایشان رابه زیر ربقۀ اطاعت خویش آوردند و مالک الرقاب تمام مصر گردیدند و از آن پس به نام فرعون شناخته شدند. فراعنۀ مصر تاج مخصوصی مرکب از کلاه سرخ مصر سفلی و کلاه سفید مصر علیا بر سر گذاشتند تا علامتی از اجتماع دو دولت باشد. نخستین فرعون مصر منس نام داشت که شهریار تی نیس یا مصر علیا بود. تاریخ این سوانح کهنه را کسی به تحقیق نمیداند. مردم مصر در حدود چهارهزارسال قبل از میلاد مسیح مدنیتی داشته اند، خطی اختراع کرده بودند و تقویم داشتند. سلطنت منس را میتوان به احتمال در حوالی سال 3300 قبل از میلاد دانست. از عهد منس که بانی سلسلۀ اول بود متناوباً 26 سلسله در مصر سلطنت کرده اند. تاریخ ادوار فراعنه را میتوان به چهار دورۀ اصلی تقسیم نمود. دولت قدیم به دوره ای اطلاق میشود که در طی آن شهر منفیس واقع در مصر سفلی مرکز دولت مصر بوده. مشهورترین سلاطین این دوره کئوپس (خئوپس) و کفرن و می کرینوس میباشند که اهرام سه گانه مصر را بنا کرده اند. دولت قدیم جای خود را به دولت میانه (وسطی) داد. در این دوره شاهین فرعونی منفیس را ترک کرده بر کنگرۀ تب (مصر علیا) قرار گرفت. این دولت پس از پانصد سال آبادی و اعتبار در نتیجۀ هجوم هیکسس ها که از آسیا آمده و چادرنشینانی غارتگر بودند از هم پاشید (در حدود 1700 قبل از میلاد). طولی نکشید که مصر از تحت سلطۀ هیکسس ها به در آمد و دوباره تب پایتخت گردید. فراعنۀ این دوره در جنگاوری و کشورگشایی بر همه پیشی داشته اند و مصر را به منتهای شوکت خود رسانیده اند. مشهورتر از همه آنهاتوتمس سوم و رامسس دوم بوده اند. در دورۀ بعد به مناسبت جنگهای داخلی و هجومهای متوالی دولت مصر دچار تجزیه شد. فراعنۀ سلسلۀ بیست وششم که در سائیس سلطنت کردند اقتدار آنها را بازگرداندند ولی خیلی دیر بودو غلبۀ ایرانیان در 525 قبل از میلاد یکسره به استقلال مصر خاتمه بخشید. دولت قدیم منفیس: منس و دیگر فراعنۀ دو سلسلۀ اول مقر سلطنتشان تی نیس واقع در نزدیکی آبیدوس (مصر علیا) بود، ولی از سلسلۀ سوم به بعد تاج و تخت سلاطین به مصر سفلی که از حیث تمول و عمران بر نواحی دیگر رجحان داشت منتقل گردید و منفیس پایتخت شد. منفیس در ساحل چپ نیل و تقریباً در جنوب قاهره و کنار دلتا قرار داشت و بنای استواری موسوم به دیوار سفید که میگفتند به فرمان منس ساخته شده، بر آن مشرف بود. ساختمان سد بزرگی را هم که شهر را از طغیان نیل حفظ میکرد به منس نسبت داده اند. این سد هنوز برجاست ولی از خود شهر منفیس که روزی از بزرگترین و مشهورترین بلاد جهان شمرده می شد حتی ویرانه ای برجای نمانده است. در منفیس جشن های بزرگ مذهبی بسیار میگرفتند و جمع کثیری از اطراف و اکناف مصر برای این جشن ها بدان شهر می آمدند. معتبرترین این جشن ها به افتخار گاو پیشانی سپید، آپی، گرفته میشد. کهنه در محوطه ای که در کنار معبد فتاه (خداوند منفیس) واقع شده بود از این گاو نگهداری میکردند. گاو آپی سیاه بود و روی پیشانی لکه ای سفید و سه گوش داشت. زبان و اندام او هم علائم خاصی داشت که فقط کهنه آن را میدانستند. این گاو را تا زنده بود مانند خدایی پرستش میکردند چنانکه هیچ حیوان مقدسی تا این پایه در مصر قدر و منزلت نداشت. پس از مرگ جسد او را مانند سلاطین حنوط نموده در قبری میگذاشتند و متدینین باز به ستایش او می آمدند. دخمۀ گاوهای پیشانی سفید را ماریت در سال 1851 میلادی در نزدیکی منفیس پیدا کرده است. پرستش گاو آپی که در زمان سلسلۀ دوم معمول شد تا آخر تاریخ مصر دوام یافت. در میان فراعنۀ دولت قدیم مشهورترین آنها سه پادشاه از سلسلۀ چهارم یعنی کئوپس، کفرن و می کرینوس بوده اند که در حدود سدۀ بیست وهشتم قبل از میلاد میزیسته اند. امروز میتوان قیاس کرد که قدرتشان تابه چه پایه میرسیده است. بناهای مزبور همان اهرام ثلاثه است که به فاصله ده هزار ذرع از شمال منفیس نزدیک قریۀ جیزه برپای ایستاده اند و هیچکس از روی یک تصویر نمیتواند عظمت این بناهای پرهیمنه را پیش خود تصور کند. هیچ مسافر نمیتواند به آنها نظر افکند و خود را خوار و زبون نشمرد. از این اهرام آنکه بلندتر است، هرم کئوپس است که ارتفاع نخستین آن 146 ذرع بوده و اکنون 137 ذرع بلندی دارد و طول ضلع موربش به 277 ذرع میرسیده است. این هرم عظیم ترین بنای سنگی روی زمین است. هرم کفرن کمی کوچکتر و بلندی آن 136 ذرع است. هرم می کرینوس بسیار کوتاهتر است و ارتفاعش فقط به 66 ذرع میرسد. سطح خارجی این اهرام پوششی از سنگ آهک داشته که در نهایت دقت بر هم سوار شده و صیقلی هم بوده است اما امروز تقریباً تمام آن ریخته است. این پوشش جلوی منافذ دالانهای پیچ درپیچ را که سرانجام به مدفن فرعون منتهی میشده میگرفته است. زیر پای هر یک از اهرام محوطۀ وسیعی ترتیب داده و در آنجا اهرامی کوچکتر برای خانوادۀ سلطنت می ساختند و علاوه بر آن معبدی برپا میکردند که پس از مرگ فرعون مخصوص پرستش او میشد، و به وسیلۀ راهرو سربازی به محوطه ارتباط می یافت. برای تکمیل این مجموعه به دستور کفرن تخته سنگی عظیم را به شکل ابوالهول (شیری با سر انسان که بر روی دو پا نشسته بود) حجاری کردند و در جلگه ای که مجاور راهرو و معبد بود قرار دادند. ابوالهول جیزه که نیم آن تا چندی پیش در زیر شن فرورفته بود پیکر عظیمی است که بلندی پایش 20 ذرع و طول تنش 57 ذرع است و بی تردید مظهر خود کفرن بوده است. سنگهایی که در این بناهابه کار رفته قسمتی از آن از مقطعهای رشته جبال آرایی به وسیلۀ قایق به این نقطه آورده میشده و برای رساندن آنها به کف هرم راههای بزرگ و سرازیر می ساختند وپس از پایان کار آن راهها را خراب میکردند. مردم مصر همه در سر این کارها مشغول بودند و کئوپس و کفرن محققاً در اثر همین بیگاریهای پرمشقتی که به مردم تحمیل میکردند به جبابره معروف شده اند و تنها می کرینوس به دینداری و عدالت شهرت یافت. دولت وسطی: عاقبت دولت منفیس روبه ضعف گذاشت. در عهد فراعنۀ بیحال، سلاطین باجگزاراستقلالی پیدا کردند و در مصر حکومتی به شیوۀ ملوک الطوایف برقرار شد که درست مانند حکومت های فرانسه پس از شارلمانی بود. پادشاهان مصر علیا که اصلاً اهل تب بودند سلطنت مصر را تصاحب کردند و یازدهمین سلسلۀ فراعنه را که آغاز دولت وسطی است تشکیل دادند. و در حدود 2200 قبل از میلاد تب پایتخت مصر شد و جای منفیس را گرفت و بار دیگر کشور منظم و آباد و صاحب دولتی بزرگ گردید. فراعنۀ دولت وسطی برای حفظ حدود و ثغور کشور استحکاماتی برپا کردند و قطعۀ سینا را در تنگۀ سوئز از نظر معادن مس آن تصرف کردند و از جنوب قسمتی از نوبه را به خیال بهره برداری از معادن طلای آن گرفتند وکوشیدند قدرت خود را تا شام بکشانند تا دولت مصر ازچوب جنگلی نیز مستغنی باشد. با این حال پانصد سال بعد فتور تازه ای در کارها پدیدار گشت. هیکسس ها از آسیا راه افتادند و مواضع سرحدی را درهم شکستند و به نهب و غارت پرداختند و طرد آنها با محارباتی سنگین و طولانی انجام پذیرفت. دولت تازۀ تب: تخلیۀ خاک مصر از اغیار، آغاز فصل تازه ای در تاریخ مصر گردید که باید آن را دولت دوم تب خواند، زیرا در این دوره هم اریکۀ سلطنت در تصرف سلاطین تب بود که توانسته بودند هیکسس ها را از میهن خارج کنند. پس از بحران مزبور زندگی تازه ای در مصر پیداشد که بسیار سریع و حیرت انگیز پیش میرفت و در زمان سلطنت سلسله های هیجدهم و نوزدهم به حداکثر شوکت و قدرت خود رسید. فراعنۀ این دوره دست به عمران و آبادی زدند و معابدی را که در حملۀ هیکسس ها خراب شده بودتعمیر کردند یا از نو ساختند و از اینگونه بناها به خصوص در تب که پایتخت بود بیشتر بنا کردند. بزرگترین معابدی که شاهکار معماری مصر شناخته شده و تماشای خرابه های آن بیننده را به حیرت می آورد از همین عصر است. فراعنه در ساختمان مقبرۀ خود نیز اهتمامی جمیل داشتند. مقابر این عصر شکل هرم نداشت بلکه سردابهایی بود که در زیر زمین در دل سنگ می ساختند. این مقابر امروز در جایگاهی که موسوم به ’وادی فراعنه’ میباشد ونزدیک تب قرار دارد کشف شده و به صورت کوهی نمودار است و چون جسدهای مومیایی شدۀ فراعنه نیز به دست آمده، میتوان از روی آنها سیمای فرعونان مقتدری چون توتمس سوم و ستی اول و رامسس دوم را پس از سه هزار سال در موزۀ قاهره دید. فراعنۀ دولت جدید تب بیش از اسلاف خود به کشورگشایی دست زدند و نیز بیش از آنها در این راه کامیاب شدند و یکی از علل آن این بود که مردم مصر در طی مبارزات استقلال طلبی در برابر آسیائیان عزت نفسی یافته بودند و از طرف دیگر فنون جنگی در مصر پیش رفته بود و استعمال اسلحۀ تازه را مصریان از دشمنان خود آموخته بودند و علاوه بر اینها فراعنه تسخیر اراضی مجاور تنگۀ سوئز را در برابر هجوم آسیائیان ضرور میشمردند. در کشورگشایی هیچ یک از پادشاهان سلسلۀ هجدهم به پای توتمس سوم که در سدۀ هفدهم قبل از میلاد میزیست، نمیرسید. دیوارهای معبد بزرگ کرنک اردوکشیهای او را به تمام و کمال شرح میدهد و بیان میکند که چگونه توتمس سوم را فتحی بزرگ نصیب می آید و چگونه دروازه های قلاع استوار فلسطین و شام بر وی گشوده میشود. توتمس تا کارکمیش که در قسمت علیای فرات قرار داشته است، رانده و آنجا را به تصرف آورده است و چنان شوکت به هم زده که پادشاهان آسیا برایش تحفه و هدیه میفرستاده اند. لوحی از سنگ سماق در کرنک به دست آمده است که از زبان خداوندگار مصر آمن سرودی ظفرنمون بر آن منقوش است و در خطاب به توتمس میگوید: ’منشور حکمرانی بر کره ٔخاک و شرق و غرب عالم را به نام تو توقیع کرده ام...تو با کمال جلال و جبروت خود از رود بزرگ ناهارینا گذشتی. مشیت من چنان بود که قدرت تو سراسر گیتی را بگیرد و اقوام مختلف با باج و خراج هنگفت در برابر شوکت و حشمت تو سر فروکنند... من آمدم و زیر بازوی تو را گرفتم تا سلاطین شمال فنیقیه را پایمال کنی، من آنها را از میان کوهپایه ها بیرون کشیدم و به پای تو انداختم...’. شاعری که این سرود را ساخته مسلماً راه اغراق پیموده تا تملقی از فرعون گفته باشد، زیرا در واقع برای مصر در خارج از قارۀ افریقا جز شام و فلسطین چیزی نبود. با اینهمه سلاطین آسیا به اولویت فرعون اذعان داشتند و دست اتحاد به سوی او دراز میکردند. فراعنۀ سلسلۀ نوزدهم نیز سلاطین بسیار مقتدری بودند که در میان آنها از همه معروف تر رامسس دوم است که سلطنت او تقریباً 60 سال طول کشید. هیچ پادشاهی به اندازۀ رامسس دوم معبد نساخته و هیچ کس مانند او دیوارهای معابد را غرق توصیف کارهای بزرگ خود نکرده است. در مصر ونوبه خرابه ای نیست که نام رامسس دوم بر آن نقش نباشد و حتی گاهگاه معماران او نام اسلافش را کنده و به جای آن ها نام رامسس را نوشته اند. از این رو در میان فراعنه ذکر رامسس دوم بیش از همه روی زبانهاست و یونانیان همه کارهای مهم مصر را به او نسبت میدادند و فتح تمام آسیا و حتی هند را در تاریخ او می آورده اند، اما حقیقت این است که رامسس دوم به سختی توانست شام وفلسطین را بگیرد و قسمت شمالی شام را هم پس از چندی دوباره به خاندان هیتیت پس داد و در جنگی که بر سر آن با قشون هیتیت کرد ناچار شد آشتی کند و دختر پادشاه هیتیت را نیز به زنی گرفت. غالباً در تاریخ دیده میشود که پس از فرمانروایی های طولانی و پرافتخار فتوری بر ارکان قویترین سلطنت ها مستولی میشود و دورۀ انحطاطی فرامیرسد. این حالت پس از درگذشت رامسس دوم بر مصر دست یافت. از آغاز سدۀ دوازدهم قبل از میلاد فراعنه آنچه را در آسیا داشتند از دست دادند و هم ّ خود را صرف نگهداری ثغور کشور خود کردند. و در داخل کشور هم اغتشاش و شورشی چند بروز کرد و روز به روز دشوارتر گردید و سرانجام کار مصر به تجزیه کشید. لیکن چنان نبود که تنزل مصر را پایانی نباشد، زیرا آن مملکت را وسیلۀ خلاصی بسیار بود و از حیث ثروت و صناعت و هنر و نظم و نسق به مراتب بر دشمنان خود مزیت داشت. بنابراین اگر سلطانی باعزم ظهور میکرد میتوانست باز آبادی و قدرت ازدست رفته را بازگرداند. سراسر تاریخ مصر پر از بحران های ناگهانی و هولناک است. مخوف ترین فتور تاریخ مصر غلبۀ لشکر آشور است که در سدۀ هفتم قبل از میلاد با قیام مردم از مصر رانده شدند. ده سال از این ماجرا نگذشته بود که سلطان سائیس (مصر علیا) ساخلوهای آشوری را به کلی تار و مار کرده و قدرت خود را در سراسر مصر برقرار نموده و بیست وششمین سلسلۀ فراعنه را تشکیل داد. مصر در روزگار فراعنه ای که از سائیس برخاسته بودند به درجه ای آباد شد که با درخشان ترین اعصار گذشته پهلوبه پهلو میرفت. به گفتۀ هرودت ’مصر هرگز از آن معمورتر و خوشبخت تر نبود، نه هرگز رود نیل تا این درجه برکات خود را شامل زمین مصر میکرد و نه خاک مصر تا این درجه به مردم آن سرزمین حاصل میداد’. در آن ایام مصر شهرهای مسکون بسیار داشت. بانی خاندان فراعنۀ سائیس، پسامتیک اول بود که هم ّ خود را درراه اعادۀ آبادانی معابد مصروف داشت، و دخمۀ گاو آپی را در منفیس مرمت کرد. جانشین او نخائوی دوم بود که در مقابل مقاصد و مطالب مهم بسیار استوار و پایدار بود چنانکه صدوبیست هزار نفر را برای کندن ترعه ای از رود نیل به دریای احمربه کار گماشت و یک دسته کشتی را مجهز کرده و به گردش دور قارۀ افریقا فرستاد و او بود که لوای فتح و ظفر را تا کنار فرات پیش برد ولی از نبوکدنزر پادشاه بابل شکست خورد. آخرین فرعون بزرگ قرن ششم قبل از میلاد آمازیس بود که عصیان کرد و سلطنت را تصاحب نمود و سپس مدت چهل سال با حزم و عقل فرمانروایی کرد. فراعنۀ سائیس چون به دستیاری مزدوران یونانی روی کار آمده بودند، یونانیان را دوست داشتند و برای آنها ارج و منزلتی قائل می شدند. این امر گاهگاه با مقاومت شدید مصریان روبرو می شد، زیرا مردم مصر از نظر علاقۀ شدید به مذهب خود و نیز درنتیجۀ غرور ملی و تمدنی، اجانب را از هر قوم و ملتی، ناپاک میشمردند و برای آنها محلۀ مخصوصی را در نظر میگرفتند. یونانیان با وجود احترامی که در نظر فرعون داشتند می بایست فقط در همان محله های مخصوص سکونت اختیار کنند. هنگامی که هرودت در سال 450 قبل از میلاد از مصر دیدن کرد، سلطنت فراعنه به هم خورده بود و مصر درتحت لوای کشورگشای بزرگی که پادشاه ایران بود، میزیست. (از تاریخ ملل شرق و یونان تألیف آلبر ماله و ژوال ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر صص 27-40). و رجوع به فرعون شود
جَمعِ واژۀ فرعون. (منتهی الارب). و فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است. (المنجد). سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند. فراعنۀ مصر بیست وشش سلسله بوده اند و تاریخشان تقریباً سه هزار سال میشود. پایتخت مصر گاهی منفیس و زمانی تب بوده. قدرت و عمران این مملکت در زمان سلطنت توتمس سوم و رامسس دوم که از فراعنۀ تب بودند به اعلا درجه رسید. از آن پس مدتی متمادی دچار انحطاط شد تا عاقبت به همت فراعنۀ سائیس باز در سدۀ هفتم قبل از میلاد قوامی گرفت، لکن در سال 525 قبل از میلاد به ضربت ایرانیان از پای درآمد. اساس تاریخ مصر بر تأثیر نیرومند نیل قرار گرفته است. مردم مصر که به صورت قبایلی صحراگرد بدین سرزمین قدم گذاشتند ناچار گردیدند که در برابر طغیان این رود به دستیاری همدیگر به دفاع برخیزند و منزل های خود را پهلوی هم روی بلندیها بسازند و بندهای متعدد ببندند. به این ترتیب به کشت و زرع زمین و زندگی اجتماعی و اطاعت از سرپرست عادت کردند و خاک مصر به چندین امارت منقسم گردید. مردم مصر به اسلاف خود می بالیدند و مدعی بودند که این ممالک را در بدو امر خداوندان اداره میکرده اند. سرانجام امارتهای مزبور همه در تحت لوای دو دولت درآمد: در شمال، مصر سفلی که پادشاه آن کلاهی سرخ رنگ، خوابیده و از عقب برگشته بر سر داشت و در جنوب، مصرعلیا که پادشاهش کلاهی بلند و سفید به سر میگذاشت. سلاطین مصر علیا به کرات با رقبا جنگیدند تا ایشان رابه زیر ربقۀ اطاعت خویش آوردند و مالک الرقاب تمام مصر گردیدند و از آن پس به نام فرعون شناخته شدند. فراعنۀ مصر تاج مخصوصی مرکب از کلاه سرخ مصر سفلی و کلاه سفید مصر علیا بر سر گذاشتند تا علامتی از اجتماع دو دولت باشد. نخستین فرعون مصر منس نام داشت که شهریار تی نیس یا مصر علیا بود. تاریخ این سوانح کهنه را کسی به تحقیق نمیداند. مردم مصر در حدود چهارهزارسال قبل از میلاد مسیح مدنیتی داشته اند، خطی اختراع کرده بودند و تقویم داشتند. سلطنت منس را میتوان به احتمال در حوالی سال 3300 قبل از میلاد دانست. از عهد منس که بانی سلسلۀ اول بود متناوباً 26 سلسله در مصر سلطنت کرده اند. تاریخ ادوار فراعنه را میتوان به چهار دورۀ اصلی تقسیم نمود. دولت قدیم به دوره ای اطلاق میشود که در طی آن شهر منفیس واقع در مصر سفلی مرکز دولت مصر بوده. مشهورترین سلاطین این دوره کئوپس (خئوپس) و کفرن و می کرینوس میباشند که اهرام سه گانه مصر را بنا کرده اند. دولت قدیم جای خود را به دولت میانه (وسطی) داد. در این دوره شاهین فرعونی منفیس را ترک کرده بر کنگرۀ تب (مصر علیا) قرار گرفت. این دولت پس از پانصد سال آبادی و اعتبار در نتیجۀ هجوم هیکسس ها که از آسیا آمده و چادرنشینانی غارتگر بودند از هم پاشید (در حدود 1700 قبل از میلاد). طولی نکشید که مصر از تحت سلطۀ هیکسس ها به در آمد و دوباره تب پایتخت گردید. فراعنۀ این دوره در جنگاوری و کشورگشایی بر همه پیشی داشته اند و مصر را به منتهای شوکت خود رسانیده اند. مشهورتر از همه آنهاتوتمس سوم و رامسس دوم بوده اند. در دورۀ بعد به مناسبت جنگهای داخلی و هجومهای متوالی دولت مصر دچار تجزیه شد. فراعنۀ سلسلۀ بیست وششم که در سائیس سلطنت کردند اقتدار آنها را بازگرداندند ولی خیلی دیر بودو غلبۀ ایرانیان در 525 قبل از میلاد یکسره به استقلال مصر خاتمه بخشید. دولت قدیم منفیس: منس و دیگر فراعنۀ دو سلسلۀ اول مقر سلطنتشان تی نیس واقع در نزدیکی آبیدوس (مصر علیا) بود، ولی از سلسلۀ سوم به بعد تاج و تخت سلاطین به مصر سفلی که از حیث تمول و عمران بر نواحی دیگر رجحان داشت منتقل گردید و منفیس پایتخت شد. منفیس در ساحل چپ نیل و تقریباً در جنوب قاهره و کنار دلتا قرار داشت و بنای استواری موسوم به دیوار سفید که میگفتند به فرمان منس ساخته شده، بر آن مشرف بود. ساختمان سد بزرگی را هم که شهر را از طغیان نیل حفظ میکرد به منس نسبت داده اند. این سد هنوز برجاست ولی از خود شهر منفیس که روزی از بزرگترین و مشهورترین بلاد جهان شمرده می شد حتی ویرانه ای برجای نمانده است. در منفیس جشن های بزرگ مذهبی بسیار میگرفتند و جمع کثیری از اطراف و اکناف مصر برای این جشن ها بدان شهر می آمدند. معتبرترین این جشن ها به افتخار گاو پیشانی سپید، آپی، گرفته میشد. کَهَنه در محوطه ای که در کنار معبد فتاه (خداوند منفیس) واقع شده بود از این گاو نگهداری میکردند. گاو آپی سیاه بود و روی پیشانی لکه ای سفید و سه گوش داشت. زبان و اندام او هم علائم خاصی داشت که فقط کَهَنه آن را میدانستند. این گاو را تا زنده بود مانند خدایی پرستش میکردند چنانکه هیچ حیوان مقدسی تا این پایه در مصر قدر و منزلت نداشت. پس از مرگ جسد او را مانند سلاطین حنوط نموده در قبری میگذاشتند و متدینین باز به ستایش او می آمدند. دخمۀ گاوهای پیشانی سفید را ماریت در سال 1851 میلادی در نزدیکی منفیس پیدا کرده است. پرستش گاو آپی که در زمان سلسلۀ دوم معمول شد تا آخر تاریخ مصر دوام یافت. در میان فراعنۀ دولت قدیم مشهورترین آنها سه پادشاه از سلسلۀ چهارم یعنی کئوپس، کفرن و می کرینوس بوده اند که در حدود سدۀ بیست وهشتم قبل از میلاد میزیسته اند. امروز میتوان قیاس کرد که قدرتشان تابه چه پایه میرسیده است. بناهای مزبور همان اهرام ثلاثه است که به فاصله ده هزار ذرع از شمال منفیس نزدیک قریۀ جیزه برپای ایستاده اند و هیچکس از روی یک تصویر نمیتواند عظمت این بناهای پرهیمنه را پیش خود تصور کند. هیچ مسافر نمیتواند به آنها نظر افکند و خود را خوار و زبون نشمرد. از این اهرام آنکه بلندتر است، هرم کئوپس است که ارتفاع نخستین آن 146 ذرع بوده و اکنون 137 ذرع بلندی دارد و طول ضلع موربش به 277 ذرع میرسیده است. این هرم عظیم ترین بنای سنگی روی زمین است. هرم کفرن کمی کوچکتر و بلندی آن 136 ذرع است. هرم می کرینوس بسیار کوتاهتر است و ارتفاعش فقط به 66 ذرع میرسد. سطح خارجی این اهرام پوششی از سنگ آهک داشته که در نهایت دقت بر هم سوار شده و صیقلی هم بوده است اما امروز تقریباً تمام آن ریخته است. این پوشش جلوی منافذ دالانهای پیچ درپیچ را که سرانجام به مدفن فرعون منتهی میشده میگرفته است. زیر پای هر یک از اهرام محوطۀ وسیعی ترتیب داده و در آنجا اهرامی کوچکتر برای خانوادۀ سلطنت می ساختند و علاوه بر آن معبدی برپا میکردند که پس از مرگ فرعون مخصوص پرستش او میشد، و به وسیلۀ راهرو سربازی به محوطه ارتباط می یافت. برای تکمیل این مجموعه به دستور کفرن تخته سنگی عظیم را به شکل ابوالهول (شیری با سر انسان که بر روی دو پا نشسته بود) حجاری کردند و در جلگه ای که مجاور راهرو و معبد بود قرار دادند. ابوالهول جیزه که نیم آن تا چندی پیش در زیر شن فرورفته بود پیکر عظیمی است که بلندی پایش 20 ذرع و طول تنش 57 ذرع است و بی تردید مظهر خود کفرن بوده است. سنگهایی که در این بناهابه کار رفته قسمتی از آن از مقطعهای رشته جبال آرایی به وسیلۀ قایق به این نقطه آورده میشده و برای رساندن آنها به کف هرم راههای بزرگ و سرازیر می ساختند وپس از پایان کار آن راهها را خراب میکردند. مردم مصر همه در سر این کارها مشغول بودند و کئوپس و کفرن محققاً در اثر همین بیگاریهای پرمشقتی که به مردم تحمیل میکردند به جبابره معروف شده اند و تنها می کرینوس به دینداری و عدالت شهرت یافت. دولت وسطی: عاقبت دولت منفیس روبه ضعف گذاشت. در عهد فراعنۀ بیحال، سلاطین باجگزاراستقلالی پیدا کردند و در مصر حکومتی به شیوۀ ملوک الطوایف برقرار شد که درست مانند حکومت های فرانسه پس از شارلمانی بود. پادشاهان مصر علیا که اصلاً اهل تب بودند سلطنت مصر را تصاحب کردند و یازدهمین سلسلۀ فراعنه را که آغاز دولت وسطی است تشکیل دادند. و در حدود 2200 قبل از میلاد تب پایتخت مصر شد و جای منفیس را گرفت و بار دیگر کشور منظم و آباد و صاحب دولتی بزرگ گردید. فراعنۀ دولت وسطی برای حفظ حدود و ثغور کشور استحکاماتی برپا کردند و قطعۀ سینا را در تنگۀ سوئز از نظر معادن مس آن تصرف کردند و از جنوب قسمتی از نوبه را به خیال بهره برداری از معادن طلای آن گرفتند وکوشیدند قدرت خود را تا شام بکشانند تا دولت مصر ازچوب جنگلی نیز مستغنی باشد. با این حال پانصد سال بعد فتور تازه ای در کارها پدیدار گشت. هیکسس ها از آسیا راه افتادند و مواضع سرحدی را درهم شکستند و به نهب و غارت پرداختند و طرد آنها با محارباتی سنگین و طولانی انجام پذیرفت. دولت تازۀ تب: تخلیۀ خاک مصر از اغیار، آغاز فصل تازه ای در تاریخ مصر گردید که باید آن را دولت دوم تب خواند، زیرا در این دوره هم اریکۀ سلطنت در تصرف سلاطین تب بود که توانسته بودند هیکسس ها را از میهن خارج کنند. پس از بحران مزبور زندگی تازه ای در مصر پیداشد که بسیار سریع و حیرت انگیز پیش میرفت و در زمان سلطنت سلسله های هیجدهم و نوزدهم به حداکثر شوکت و قدرت خود رسید. فراعنۀ این دوره دست به عمران و آبادی زدند و معابدی را که در حملۀ هیکسس ها خراب شده بودتعمیر کردند یا از نو ساختند و از اینگونه بناها به خصوص در تب که پایتخت بود بیشتر بنا کردند. بزرگترین معابدی که شاهکار معماری مصر شناخته شده و تماشای خرابه های آن بیننده را به حیرت می آورد از همین عصر است. فراعنه در ساختمان مقبرۀ خود نیز اهتمامی جمیل داشتند. مقابر این عصر شکل هرم نداشت بلکه سردابهایی بود که در زیر زمین در دل سنگ می ساختند. این مقابر امروز در جایگاهی که موسوم به ’وادی فراعنه’ میباشد ونزدیک تب قرار دارد کشف شده و به صورت کوهی نمودار است و چون جسدهای مومیایی شدۀ فراعنه نیز به دست آمده، میتوان از روی آنها سیمای فرعونان مقتدری چون توتمس سوم و ستی اول و رامسس دوم را پس از سه هزار سال در موزۀ قاهره دید. فراعنۀ دولت جدید تب بیش از اسلاف خود به کشورگشایی دست زدند و نیز بیش از آنها در این راه کامیاب شدند و یکی از علل آن این بود که مردم مصر در طی مبارزات استقلال طلبی در برابر آسیائیان عزت نفسی یافته بودند و از طرف دیگر فنون جنگی در مصر پیش رفته بود و استعمال اسلحۀ تازه را مصریان از دشمنان خود آموخته بودند و علاوه بر اینها فراعنه تسخیر اراضی مجاور تنگۀ سوئز را در برابر هجوم آسیائیان ضرور میشمردند. در کشورگشایی هیچ یک از پادشاهان سلسلۀ هجدهم به پای توتمس سوم که در سدۀ هفدهم قبل از میلاد میزیست، نمیرسید. دیوارهای معبد بزرگ کرنک اردوکشیهای او را به تمام و کمال شرح میدهد و بیان میکند که چگونه توتمس سوم را فتحی بزرگ نصیب می آید و چگونه دروازه های قلاع استوار فلسطین و شام بر وی گشوده میشود. توتمس تا کارکمیش که در قسمت علیای فرات قرار داشته است، رانده و آنجا را به تصرف آورده است و چنان شوکت به هم زده که پادشاهان آسیا برایش تحفه و هدیه میفرستاده اند. لوحی از سنگ سماق در کرنک به دست آمده است که از زبان خداوندگار مصر آمن سرودی ظفرنمون بر آن منقوش است و در خطاب به توتمس میگوید: ’منشور حکمرانی بر کره ٔخاک و شرق و غرب عالم را به نام تو توقیع کرده ام...تو با کمال جلال و جبروت خود از رود بزرگ ناهارینا گذشتی. مشیت من چنان بود که قدرت تو سراسر گیتی را بگیرد و اقوام مختلف با باج و خراج هنگفت در برابر شوکت و حشمت تو سر فروکنند... من آمدم و زیر بازوی تو را گرفتم تا سلاطین شمال فنیقیه را پایمال کنی، من آنها را از میان کوهپایه ها بیرون کشیدم و به پای تو انداختم...’. شاعری که این سرود را ساخته مسلماً راه اغراق پیموده تا تملقی از فرعون گفته باشد، زیرا در واقع برای مصر در خارج از قارۀ افریقا جز شام و فلسطین چیزی نبود. با اینهمه سلاطین آسیا به اولویت فرعون اذعان داشتند و دست اتحاد به سوی او دراز میکردند. فراعنۀ سلسلۀ نوزدهم نیز سلاطین بسیار مقتدری بودند که در میان آنها از همه معروف تر رامسس دوم است که سلطنت او تقریباً 60 سال طول کشید. هیچ پادشاهی به اندازۀ رامسس دوم معبد نساخته و هیچ کس مانند او دیوارهای معابد را غرق توصیف کارهای بزرگ خود نکرده است. در مصر ونوبه خرابه ای نیست که نام رامسس دوم بر آن نقش نباشد و حتی گاهگاه معماران او نام اسلافش را کنده و به جای آن ها نام رامسس را نوشته اند. از این رو در میان فراعنه ذکر رامسس دوم بیش از همه روی زبانهاست و یونانیان همه کارهای مهم مصر را به او نسبت میدادند و فتح تمام آسیا و حتی هند را در تاریخ او می آورده اند، اما حقیقت این است که رامسس دوم به سختی توانست شام وفلسطین را بگیرد و قسمت شمالی شام را هم پس از چندی دوباره به خاندان هیتیت پس داد و در جنگی که بر سر آن با قشون هیتیت کرد ناچار شد آشتی کند و دختر پادشاه هیتیت را نیز به زنی گرفت. غالباً در تاریخ دیده میشود که پس از فرمانروایی های طولانی و پرافتخار فتوری بر ارکان قویترین سلطنت ها مستولی میشود و دورۀ انحطاطی فرامیرسد. این حالت پس از درگذشت رامسس دوم بر مصر دست یافت. از آغاز سدۀ دوازدهم قبل از میلاد فراعنه آنچه را در آسیا داشتند از دست دادند و هم ّ خود را صرف نگهداری ثغور کشور خود کردند. و در داخل کشور هم اغتشاش و شورشی چند بروز کرد و روز به روز دشوارتر گردید و سرانجام کار مصر به تجزیه کشید. لیکن چنان نبود که تنزل مصر را پایانی نباشد، زیرا آن مملکت را وسیلۀ خلاصی بسیار بود و از حیث ثروت و صناعت و هنر و نظم و نسق به مراتب بر دشمنان خود مزیت داشت. بنابراین اگر سلطانی باعزم ظهور میکرد میتوانست باز آبادی و قدرت ازدست رفته را بازگرداند. سراسر تاریخ مصر پر از بحران های ناگهانی و هولناک است. مخوف ترین فتور تاریخ مصر غلبۀ لشکر آشور است که در سدۀ هفتم قبل از میلاد با قیام مردم از مصر رانده شدند. ده سال از این ماجرا نگذشته بود که سلطان سائیس (مصر علیا) ساخلوهای آشوری را به کلی تار و مار کرده و قدرت خود را در سراسر مصر برقرار نموده و بیست وششمین سلسلۀ فراعنه را تشکیل داد. مصر در روزگار فراعنه ای که از سائیس برخاسته بودند به درجه ای آباد شد که با درخشان ترین اعصار گذشته پهلوبه پهلو میرفت. به گفتۀ هرودت ’مصر هرگز از آن معمورتر و خوشبخت تر نبود، نه هرگز رود نیل تا این درجه برکات خود را شامل زمین مصر میکرد و نه خاک مصر تا این درجه به مردم آن سرزمین حاصل میداد’. در آن ایام مصر شهرهای مسکون بسیار داشت. بانی خاندان فراعنۀ سائیس، پسامتیک اول بود که هم ّ خود را درراه اعادۀ آبادانی معابد مصروف داشت، و دخمۀ گاو آپی را در منفیس مرمت کرد. جانشین او نخائوی دوم بود که در مقابل مقاصد و مطالب مهم بسیار استوار و پایدار بود چنانکه صدوبیست هزار نفر را برای کندن ترعه ای از رود نیل به دریای احمربه کار گماشت و یک دسته کشتی را مجهز کرده و به گردش دور قارۀ افریقا فرستاد و او بود که لوای فتح و ظفر را تا کنار فرات پیش برد ولی از نبوکدنزر پادشاه بابل شکست خورد. آخرین فرعون بزرگ قرن ششم قبل از میلاد آمازیس بود که عصیان کرد و سلطنت را تصاحب نمود و سپس مدت چهل سال با حزم و عقل فرمانروایی کرد. فراعنۀ سائیس چون به دستیاری مزدوران یونانی روی کار آمده بودند، یونانیان را دوست داشتند و برای آنها ارج و منزلتی قائل می شدند. این امر گاهگاه با مقاومت شدید مصریان روبرو می شد، زیرا مردم مصر از نظر علاقۀ شدید به مذهب خود و نیز درنتیجۀ غرور ملی و تمدنی، اجانب را از هر قوم و ملتی، ناپاک میشمردند و برای آنها محلۀ مخصوصی را در نظر میگرفتند. یونانیان با وجود احترامی که در نظر فرعون داشتند می بایست فقط در همان محله های مخصوص سکونت اختیار کنند. هنگامی که هرودت در سال 450 قبل از میلاد از مصر دیدن کرد، سلطنت فراعنه به هم خورده بود و مصر درتحت لوای کشورگشای بزرگی که پادشاه ایران بود، میزیست. (از تاریخ ملل شرق و یونان تألیف آلبر ماله و ژوال ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر صص 27-40). و رجوع به فرعون شود
حکیم. دانشمند. عاقل. (برهان). بخرد. فرزان. فیلسوف. مقابل دیوانه. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرزانک، در هندی باستان پر، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن. قیاس کنید با جان در زبان ارمنی به معنی دانستن. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ابله و فرزانه را فرجام، خاک جایگاه هر دو اندر یک مغاک. رودکی. فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه. خسروی سرخسی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است. خسروی سرخسی. نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه. کسایی. چنین یافت پاسخ ز فرزانگان ز خویشان نزدیک و بیگانگان. فردوسی. بپرسید از او دخت افراسیاب که فرزانه شاها چه دیدی به خواب. فردوسی. به رستم چنین گفت کاوس کی که ای گرد فرزانۀ نیک پی. فردوسی. فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود. لبیبی. نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه، بهتر از نسپاس. ناصرخسرو. فرزانه و صدر اجل و صاحب عالم کافراخته شد زو علم صاحب رایان. سوزنی. ستوده نایب فرزانه فخر دین احمد که فخر دین را هست از جمال او مفخر. سوزنی. این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست ؟ وآن بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟ خاقانی. گیرم آن فرزانه مرد آخر خیالش هم نمرد هم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی. خاقانی. فی المثل تو خود اگر آب خوری جز ز جوی دل فرزانه مخور. خاقانی. دل شاه شوریده شد زین شمار ز فرزانه درخواست تدبیر کار. نظامی. خبر دادندش آن فرزانه پیران ز نزهتگاه آن اقلیم گیران. نظامی. اگر برجان خود لرزد پیاده به فرزینی کجا فرزانه گردد؟ عطار. چون خلیل حق اگر فرزانه ای آتش آب توست و تو پروانه ای. مولوی. جوانی هنرمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود. سعدی. گزیدند فرزانگان دست فوت که در طب ندیدند داروی موت. سعدی. خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است گو: مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم. سعدی. به درآی ای حکیم فرزانه پر نشاید نشست در خانه. اوحدی. نقد امروز مده نسیۀ فردا مستان که یقین را ندهد مردم فرزانه به شک. ابن یمین. مرد فرزانه کز بلا ترسد عجب در فکر او خطا نبود. ابن یمین. گر از این منزل ویران به سوی خانه روم دگرآنجا که روم عاقل و فرزانه روم. حافظ. - فرزانه خوی، کنایه از پسندیده خوی به اعتبار زیرکی و فطانت. (آنندراج). - فرزانه رای، آنکه رای و اندیشۀ حکیمانه دارد: پزشکان گزین دار فرزانه رای به هر درد دانا و درمان نمای. اسدی. کهن دار دستورفرزانه رای به هر کار یکتادل و رهنمای. اسدی. - فرزانه رایی، نیک اندیشی. بخردی. فرزانگی: به جا آر فرزانه رایی بسی یک امروزشان کن ز درگه گسی. فردوسی. - فرزانه زن، زن بخرد و عاقل: چنین پاسخ آورد فرزانه زن که با موبدی یکدل و رایزن. فردوسی. - فرزانه گوهر، پاک نژاد: به باده درون گوهر آید پدید که فرزانه گوهر بود یا پلید. فردوسی. - فرزانه مرد، مرد بخرد. مقابل فرزانه زن: فریبش نخورده ست فرزانه مرد که گیتی چو دامی است پر داغ و درد. اسدی. - فرزانه هوش، بخرد. باهوش. فرزانه رای: همان نیز ملاح فرزانه هوش ’مشو’ گفت ’بر جان سپردن مکوش’. فردوسی. همیدونش دستور فرزانه هوش بسی گفت کاین جنگ و کین را مکوش. اسدی. ، نزد محققین آنکه مجرد و مطلق العنان باشد. (برهان) ، شریف. پاک نژاد. محترم، سعادتمند، مبارک. خجسته، بافراست. (ناظم الاطباء)
حکیم. دانشمند. عاقل. (برهان). بخرد. فرزان. فیلسوف. مقابل دیوانه. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرزانک، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن. قیاس کنید با جان در زبان ارمنی به معنی دانستن. (از حاشیۀ برهان چ معین) : ابله و فرزانه را فرجام، خاک جایگاه هر دو اندر یک مغاک. رودکی. فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه. خسروی سرخسی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است. خسروی سرخسی. نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه. کسایی. چنین یافت پاسخ ز فرزانگان ز خویشان نزدیک و بیگانگان. فردوسی. بپرسید از او دخت افراسیاب که فرزانه شاها چه دیدی به خواب. فردوسی. به رستم چنین گفت کاوس کی که ای گرد فرزانۀ نیک پی. فردوسی. فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود. لبیبی. نبوم ناسپاس از او که ستور سوی فرزانه، بهتر از نسپاس. ناصرخسرو. فرزانه و صدر اجل و صاحب عالم کافراخته شد زو عَلَم صاحب رایان. سوزنی. ستوده نایب فرزانه فخر دین احمد که فخر دین را هست از جمال او مفخر. سوزنی. این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست ؟ وآن بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟ خاقانی. گیرم آن فرزانه مُرد آخر خیالش هم نمرد هم خیالش دیدمی در خواب اگر بغنودمی. خاقانی. فی المثل تو خود اگر آب خوری جز ز جوی دل فرزانه مخور. خاقانی. دل شاه شوریده شد زین شمار ز فرزانه درخواست تدبیر کار. نظامی. خبر دادندش آن فرزانه پیران ز نزهتگاه آن اقلیم گیران. نظامی. اگر برجان خود لرزد پیاده به فرزینی کجا فرزانه گردد؟ عطار. چون خلیل حق اگر فرزانه ای آتش آب توست و تو پروانه ای. مولوی. جوانی هنرمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود. سعدی. گزیدند فرزانگان دست فوت که در طب ندیدند داروی موت. سعدی. خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است گو: مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم. سعدی. به درآی ای حکیم فرزانه پر نشاید نشست در خانه. اوحدی. نقد امروز مده نسیۀ فردا مستان که یقین را ندهد مردم فرزانه به شک. ابن یمین. مرد فرزانه کز بلا ترسد عجب در فکر او خطا نبود. ابن یمین. گر از این منزل ویران به سوی خانه روم دگرآنجا که روم عاقل و فرزانه روم. حافظ. - فرزانه خوی، کنایه از پسندیده خوی به اعتبار زیرکی و فطانت. (آنندراج). - فرزانه رای، آنکه رای و اندیشۀ حکیمانه دارد: پزشکان گزین دار فرزانه رای به هر درد دانا و درمان نمای. اسدی. کهن دار دستورفرزانه رای به هر کار یکتادل و رهنمای. اسدی. - فرزانه رایی، نیک اندیشی. بخردی. فرزانگی: به جا آر فرزانه رایی بسی یک امروزشان کن ز درگه گسی. فردوسی. - فرزانه زن، زن بخرد و عاقل: چنین پاسخ آورد فرزانه زن که با موبدی یکدل و رایزن. فردوسی. - فرزانه گوهر، پاک نژاد: به باده درون گوهر آید پدید که فرزانه گوهر بود یا پلید. فردوسی. - فرزانه مرد، مرد بخرد. مقابل فرزانه زن: فریبش نخورده ست فرزانه مرد که گیتی چو دامی است پر داغ و درد. اسدی. - فرزانه هوش، بخرد. باهوش. فرزانه رای: همان نیز ملاح فرزانه هوش ’مشو’ گفت ’بر جان سپردن مکوش’. فردوسی. همیدونش دستور فرزانه هوش بسی گفت کاین جنگ و کین را مکوش. اسدی. ، نزد محققین آنکه مجرد و مطلق العنان باشد. (برهان) ، شریف. پاک نژاد. محترم، سعادتمند، مبارک. خجسته، بافراست. (ناظم الاطباء)