جدول جو
جدول جو

معنی فراری - جستجوی لغت در جدول جو

فراری
(فِ / فَ)
گریزان. در حال فرار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فراری
گریزان گریزان، در حال گریز
تصویری از فراری
تصویر فراری
فرهنگ لغت هوشیار
فراری
رمیده، گریخته، گریزان، گریزپا، متنفر، متواری، نفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراری
اهرب
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به عربی
فراری
Defector, Escapist
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فراری
déserteur, échappiste
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فراری
desertor, escapista
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فراری
дезертир , беглец
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به روسی
فراری
Deserteur, Fluchthelfer
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به آلمانی
فراری
dezerter, uciekinier
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به لهستانی
فراری
дезертир , втікач
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فراری
desertor, escapista
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فراری
فراری
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به اردو
فراری
فراری
دیکشنری اردو به فارسی
فراری
disertore, fuggitivo
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فراری
দেশত্যাগী , পলায়নকারী
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به بنگالی
فراری
ผู้หลบหนี , ผู้หลบหนี
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به تایلندی
فراری
msaliti, mtoroki
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فراری
脱藩者 , 逃避者
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فراری
叛徒 , 逃避者
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به چینی
فراری
עריק , בורח
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به عبری
فراری
탈영병 , 탈출자
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به کره ای
فراری
pembelot, pelarian
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فراری
विद्रोही , भागनेवाला
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به هندی
فراری
deserteur, ontsnappingspecialist
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به هلندی
فراری
firari, kaçışçı
تصویری از فراری
تصویر فراری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
جمع واژۀ فرّوج که بچۀ دجاج باشد. (فهرست مخزن الادویه). جمع واژۀ فرّوج (ف / ف ) . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع ذریه. فرزندان اولاد (انس و جن)، زنان، جمع ذریه، تخمه ها آدمیان و پریان زایک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراری
تصویر دراری
ستارگان درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراریت
تصویر فراریت
از ساخته های فارسی گویان نپایی نپایایی گریزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراریج
تصویر فراریج
جمع فروبج، جوجگان خانگی چوزگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براری
تصویر براری
جمع بریه صحراها خشکیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوری
تصویر فراوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرارو
تصویر فرارو
معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراروی
تصویر فراروی
هجری، در مقابل
فرهنگ واژه فارسی سره