جدول جو
جدول جو

معنی فرائض - جستجوی لغت در جدول جو

فرائض
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریضه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فریضه شود، دانشی که چگونگی تقسیم ارث برمستحقان بوسیلۀ آن دانسته شود. (تعریفات). و آن رابابی از فقه شمرده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
فرائض
جمع فریضه، بایسته ها بایا های دینی جمع فریضه آنچه خدا واجب فرموده از نماز و روزه و زکات و غیره واجبات، دانشی که چگونگی تقسیم ارث بر مستحقان به وسیله آن دانسته شود و آن را بابی از فقه دانند. یا فرایض پنج گانه. نمازهای پنجگانه، ارکان ایمان که پنج است: نماز روزه حج زکات و یکبار خواندن کلمه شهادت نزد بعض علما یا خمس که بسادات دهند. یا فرایض خمس. فرایض پنج گانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرائض
وظایف
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائض
تصویر فائض
(پسرانه)
فایض
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه ها، اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب ها، کنایه از نمازهای واجب، امور واجب، جمع واژۀ فریضه
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ وِلْ فَ ءِ)
میراث برندگان بفریضه. جمع واژۀ ذوالفریضه
لغت نامه دهخدا
(فَ یِ)
فرائض. جمع واژۀ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود، (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود
لغت نامه دهخدا
ابن جندب. مکنی به ابواسماعیل، ملقب به فرائضی. صاحب ایضاح الاشتباه آنرا بوجه مذکور ضبط کرده و همچنین در رجال شیخ طوسی با فاء آمده است، لیکن جاربردی گوید فرائضی غلط است و صحیح قرائضی با قاف است، و در رجال ابن داود نیز با قاف نوشته شده است. در رجال نجاشی گوید: وی ثقه است و از ابوعبدالله (جعفر بن محمد) روایت دارد و او را کتابی هست که اصحاب ما از وی نقل کرده اند. عبیس از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ فَ ءِ)
بخشی از علم حساب نزد مسلمانان است که قوانین تقسیم ترکۀ مردگان در آن جمع است و چلبی شش کتاب در این موضوع به ابن ثابت و ابوالقاسم حوفی و ابن النمر و جعدی و هنودی و امام الحرمین نسبت داده است. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ فَ ءِ)
اصحاب الفرائض. رجوع به اصحاب فرایض شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ ضِ پَ گا نَ / نِ)
نمازهای پنجگانه. (آنندراج) ، ارکان ایمان که پنج است: صوم، صلوه، حج، زکوه و یک بار خواندن کلمه شهادت، یانزد بعضی علماء خمس که به سادات دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ ضِ خَ)
نمازهای پنجگانه. فرائض پنجگانه. رجوع به فرائض پنجگانه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی بین بصره و یمامه در نزدیکی فلیج، از دیار بکر بن وائل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
تخوم شام و عراق و جزیره را گویند که در سمت مشرق فرات واقع شده است. خالد بن ولید به این مکان آمد و سپاهیان روم و عرب در اینجا به هم رسیدند، واقعه ای بسیار بزرگ رخ داد و گویند صدهزار تن در آن به قتل رسیدند و سرانجام خالد به حیره بازگشت. (معجم البلدان). شهری در حدود شام بر ساحل فرات. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جامه. گفته میشود: ما علیه فراض ٌ، یعنی بر او جامه ای نیست و نیز گویند چیزی از جامه است. (اقرب الموارد). رجوع به فراص شود، دهانۀ جوی. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرض. (اقرب الموارد). رجوع به فرض و فروض شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فیض دهنده. رجوع به فیض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مراض. (از متن اللغه). رجوع به مراض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عریضه. رجوع به عریضه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فرید و فریده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرید و فریده شود، نزد بلغا مختص به فصاحت است نه بلاغت، چه آن عبارت است از ایراد کلمه ای که قائم مقام دانۀ گوهر واسطۀ گردن بند باشد و چنین دانه باید که درّ یتیم بود، و ایراد چنین کلمه ای دلالت کند بر بلندی و عظمت و فصاحت کلام و نیرو و روانی گفتار و اصالت نژادی سخن به نحوی که اگر آن کلمه از گفتار بیفتد، بر طبع گویندۀ فصیح زبان سخت گران آید، مانند حصحص در این آیت: الاّن حصحص الحق. و الرفث در این آیت: احل لکم لیله الصیام الرفث الی نسائکم و... (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریش. (اقرب الموارد). رجوع به فریش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریصه. (اقرب الموارد). رجوع به فریصه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ءِ)
جمع واژۀ فریسه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فریسه شود
لغت نامه دهخدا
بایا های پنجگانه: نماز های پنجگانه، پنج بایا: نماز روزه هنج ده یک دادن و گواهی به یگانگی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عریض، نامه ای که کوچکتر به بزرگتر نویسد، در خواست نامه، عرض حال، جمع عرایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائق
تصویر فرائق
پارسی تازی گشته فراته (باسدق باسلق ترکی) از خوردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرب فرائض
تصویر قرب فرائض
همدمی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائص
تصویر فرائص
جمع فریصه، رگ های گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائش
تصویر فرائش
جمع فریش، مادیان تازه زاد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فریده، تنها ها تک ها یگانه ها گوهران جمع فرید و فریده یگانه ها مفردات، اشیا نفیس، عبارتست از ایراد کلمه ای که قایم مقام دانه گوهر واسطه گردن بند باشد و چنین دانه باید که در یتیم بود و ایراد چنین کلمه ای دلالت کند بر بلندی و عظمت و فصاحت کلام: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائس
تصویر فرائس
جمع فریسه، شکار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
فریضه، واجبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراض
تصویر فراض
عارف به فرائض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائض
تصویر فائض
فایض در فارسی شارنده، بخشنده، سرشار، لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائض
تصویر رائض
چابکسوار، رامگر رام کننده رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرایض
تصویر فرایض
((فَ یِ))
جمع فریضه
فرهنگ فارسی معین