جدول جو
جدول جو

معنی فخیراء - جستجوی لغت در جدول جو

فخیراء
(دَ)
نازیدن، نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب) ، مباهات به نیکی ها و بزرگواری ها و حسب و نسب و جز آن، چه در خود و چه در پدران خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرات
تصویر خیرات
چیزهایی که نفع و فایدۀ آن به مردم می رسد، کارهای نیکو، اجرهای اخروی
خیرات کردن: انفاق کردن چیزی در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیرا
تصویر اخیرا
در زمان نزدیک به حال، به تازگی، نزدیک به زمان گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
(صُ حَ)
نوعی از شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ عَ)
زمینی است مقابل صعنبی. (منتهی الارب) (معجم البلدان). ابوزیاد انشاد کرده است:
فاصبحت بصعنبی منها ابل
و بالصعیراء لها نوح زجل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لقب بکر بن مر که پسر دختر ضبه و یا نام دختر ضبه بن ادّ که مادر قبیله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
یک نوع درختی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بازی است مر عربان را. دخیلاء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
دخیلاءالرجل، نیت مرد و نهانی او. (از منتهی الارب). دخّیلی ̍، بازی است مر عربان را. دخیلاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
شیر و خرما که زنان را فربه کند. (منتهی الارب). شیری که خرما در آن بخیسانند و زنان جهت فربهی خورند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کتیرا. کثیرا. صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که بکوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. جهت سرفه و خشونت سینه و قرحۀ ریه و گرفتگی آواز و حرقهالبول و تقویت روده مفید است. (منتهی الارب) (آنندراج). رطوبتی که از بیخ درختی که در کوههای لبنان و بیروت است بیرون آید. (اقرب الموارد). رجوع به کتیرا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب). نبت طیب. (اقرب الموارد) ، غریر (مرغ). غرغور. زبزب. (ازالموسوعه العربیه ذیل غریر). رجوع به غریر شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
لقب عایشۀ صدیق رضی الله عنها. (مهذب الاسماء). عایشه رضی الله عنها. (منتهی الارب). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است:
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام.
خاقانی.
مصطفی آمدکه سازد همدمی
کلّمینی یا حمیرا کّلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیثش نهند این تازیان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
رجوع به غبیرا شود
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
مصغر حمراء. یعنی زن سپید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
سپس. پس از همه. در آخر. در زمان بازپسین. بتازگی. در این نزدیکیها، کبش اخیص، قچقار که یک شاخ او شکسته باشد. یک شاخ شکسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخیاء
تصویر دخیاء
شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
زن گندمگون، پارسی تازی گشته سمیرا از نام های زنان سمیرا نام دارد آن جهانگیر سمیرا را مهین بانوست تفسیر (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیراء
تصویر سیراء
دلپرده گشپرده، شاخه کویک، چادر زر بفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرات
تصویر خیرات
کارهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطاء
تصویر خیطاء
گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزراء
تصویر خزراء
مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبراء
تصویر خبراء
جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
به تازگی واپسینگاه سپس پس از همه در آخر در زمان باز پسین بتازگی دراین نزدیکیها. توضیح قاعده چون وزن فعل دارد تنوین نباید بگیرد ولی در کتابهای لغت معاصر هم بکار رفته است چنانکه در (المنجد) ذیل ماده (اخر) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
سرخی هوه چوبه از گیاهان، سرخروی، از نام های تازی، دیر دار (بائو باب) مصغر ححمراء. سرخک، هوه چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریراء
تصویر غریراء
گور کن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
سنجد از گیاهان، می گاورس، چوبدانه، بارانک (گویش گرگان) از گیاهان پستنک، گیاهی است از تیره فرفیون که از عصاره آن ماده رنگینی جهت رنگ کردن پارچه ها به دست می آید و چون این ماده در برابر نور خورشید تغییر رنگ می دهد به نام تورنسل نیز معروف است نیل گیاه تورنسل. توضیح این تورنسل را با ماده ای که در شیمی به عنوان معرف رنگین به کار می برند نباید اشتباه کرد زیرا ماده اخیر را از یک نوع لیکن به نام روسلاتنکتوریا به دست می آورند، سنجد، شراب گاورس آب ارزن که مست می کند. یا غبیراء بری. تیس، یکی از گونه های درخت پستنک که شباهت کاملی بدرخت تیس دارد و در تداول اهالی گرگان و نور به نام بارانک خوانده می شود و در رامسر و شهسوار آن را گارن می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیراء
تصویر کثیراء
سریانی تازی گشته کتیرا بنگرید به کتیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته بارنبو (گویش گیلکی) نانوک خود روی (نعناع وحشی) از گیاهان نام دیگر این گیاه در تازی صفیره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیراً
تصویر اخیراً
((اَ رَ نْ))
در آخر، به تازگی، جدیداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیراء
تصویر حمیراء
((حُ مَ))
مصغر حمراء، زن سرخ روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخیرا
تصویر اخیرا
به تازگی
فرهنگ واژه فارسی سره