جدول جو
جدول جو

معنی فخرفروشی - جستجوی لغت در جدول جو

فخرفروشی
التّفاخر
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به عربی
فخرفروشی
Snobbishness
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فخرفروشی
snobisme
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فخرفروشی
snobisme
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به هلندی
فخرفروشی
غرور
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به اردو
فخرفروشی
снобизм
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به روسی
فخرفروشی
Snobismus
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به آلمانی
فخرفروشی
snobizm
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به لهستانی
فخرفروشی
снобізм
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فخرفروشی
esnobismo
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فخرفروشی
snobismo
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فخرفروشی
দম্ভ
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به بنگالی
فخرفروشی
घमंड
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به هندی
فخرفروشی
การดูถูกผู้อื่น
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به تایلندی
فخرفروشی
tabia ya kifahari
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فخرفروشی
züppecilik
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فخرفروشی
気取った態度
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فخرفروشی
esnobismo
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فخرفروشی
יָמִינוּת
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به عبری
فخرفروشی
속물근성
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به کره ای
فخرفروشی
kesombongan
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فخرفروشی
势利
تصویری از فخرفروشی
تصویر فخرفروشی
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَوَ دَ / دِ)
آنکه خر فروشد. آنکه الاغ فروشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ فُ)
عمل در فروش. فروختن در:
خاک درسا کرد خاقانی و گفت
در فروشی را دکان در بسته ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
کنایه از دلیری و شجاعت، وفاداری، جانبازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کنایه از تعریف کردن و تحسین نمودن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). کنایه از تعریف یار کردن. (آنندراج). تعریف کردن. (جهانگیری) :
به هر کجا که رسم وصف دوستان گویم
برای یارفروشی دکان نمی باید.
ظفرخان احسن (از آنندراج).
دوشم بیخود ز باده نوشی کردند
بر شعله ز پنبه پرده پوشی کردند.
ظاهر شدازومیل خریداری من
اغیار همه یارفروشی کردند.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، صاحب آنندراج پس از نقل شاهد فوق افزوده است: به معنی ترک یارکننده مفهوم می شود. از دست دهنده و رهاکننده دوست به عمد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فُ)
مخفف گوهرفروشی. عمل گوهرفروش. به همین کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل بارفروش. سمت و کار بارفروش. رجوع به بارفروش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یارفروشی
تصویر یارفروشی
کنایه از تعریف کردن و تحسین نمودن میباشد
فرهنگ لغت هوشیار