جدول جو
جدول جو

معنی فخرالدوله - جستجوی لغت در جدول جو

فخرالدوله
(فَ رُدْ دَ لَ)
گلپایگانی. یکی از نوادگان فخرالدوله گرشاسب بود و به امر حسام الدوله اردشیر او را در رود خانه بابل غرق کردند. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 195 از ترجمه فارسی شود
نماور بن بیستون (متوفی به سال 640 هجری قمری) از پادشاهان سلسلۀ پادوسبانان است. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 192). رجوع به پادوسبانان شود
لغت نامه دهخدا
فخرالدوله
(فَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش حومه شهرستان بجنورد که در 15 هزارگزی شمال باختری بجنورد و 10 هزارگزی شمال راه شوسۀ بجنورد به مشهد قرار دارد. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 450 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، بنشن، انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ سَ رُدْدَ لَ)
دختر ناصرالدین شاه قاجار و متولد به سال 1275 هجری قمری رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 6 شود، بازی. ظرافت. سخر. لاغ. (برهان). سخریه. استهزاء. طنز. (فرهنگ نظام). به این معنی فسوس بی همزه آید. لطیفه. بذله. ظرافت. مضحکه. (ناظم الاطباء). طنز. تمسخر. بازی. ظرافت. (آنندراج). ریشخند. شوخی. سخریه. استهزاء. (فرهنگ فارسی معین) ، ظلم. ستم. (برهان) (فرهنگ نظام). ظلم. ستم. تعدی. زبردستی. (ناظم الاطباء) :
ای صدر نائبی بولایت فرست زود
معزول کن معینک منحوس دزد را
زرهای بی شمار به افسوس می برد
آخر شماراو بکن از بهر مزد را
تا دیگران دلیر نگردند همچو او
فرمان من ببر بکش این زن بمزد را.
؟ (از آنندراج).
، بیراهی. (برهان) (فرهنگ نظام) ، خشم. غضب، آزار. جفا، غم. اندوه. محنت. دلگیری، سهو. خطا. خیط، نفرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ رُدْ دَ لَ)
جعفر بن علی بن دواس. از مردم مصر بود که در طرابلس شام پرورش یافت. وی از شاعران شیرین سخن و خوش ذوق بود که در آهنگ و نوازش عود روشی تازه و نیکو داشت. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ رُدْ دَ / دُو لَ)
علی قلی خان... پسر بزرگ رضاقلی خان معروف به لله باشی (1245- 1315 هجری قمری) او در شیراز تولد یافت و در یازده سالگی با پدر به تهران آمد. در سال 1268 وارد دارالفنون شد و سال بعد بریاست کتاب خانه دارالفنون انتخاب شد. در سال 1272 هجری قمری دردستگاه اعتضادالسلطنه وزیر علوم که کارسیم کشی تلگراف ایران را به عهده داشت وارد خدمت شد. در سال 1293 هجری قمری امور تلگراف ابتدا بطور امانی وسپس بطور مقاطعه به او واگذار شد. در سال 1298 ه. ق. با داشتن سمت وزارت تلگراف، وزیر علوم نیز شد و سال بعد وزارت معادن نیز به مشاغل وی منضم گردید. درسال 1302 وزیر تجارت شد. در سال 1314 پس از عزل امین السلطان علاوه بر سمت وزارت فرهنگ، تلگراف، معادن، ریاست ضرابخانه و خزانه وزیر داخله هم شد. و رجوع به تاریخ رجال ایران تألیف بامداد ج 2 صص 455-459 شود
لغت نامه دهخدا
(رُدْ دَ لَ)
دبیس بن علی بن مزید الاسدی، مکنی به ابوالاعز و ملقب و مشهور به نورالدوله. دومین از امرای بنی مزید حله است، از 408 تا 474 هجری قمری امارت کرد. (از یادداشت مؤلف) (کامل ابن اثیر ج 9 ص 216) (الاعلام زرکلی ج 3 ص 13). و نیز رجوع به ابن خلدون ج 4 ص 277 و ابن خلکان ج 1 ص 230 شود
احمد بن ارسلان. چهارمین از امرای ایلک خانیۀ ترکستان شرقی است، پس از هارون بغراخان بن یوسف خضرخان به امارت رسید. (یادداشت مؤلف). رجوع به آل افراسیاب شود
دومین و چهارمین از خانان قرم است. بار اول از سال 871 تا 873 هجری قمری و دیگر بار از 878 تا 882 حکم رانده است. (یادداشت مؤلف)
دبیس ثانی. وی پنجمین امرای بنی مزید در حله است و از 501 تا 539 هجری قمری امارت کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ رُدْ دَ / دُو لَ)
احمد بن مروان بن دوستک، مکنی به ابونصر و ملقب به نصرالدوله، سومین و بزرگترین امرای بنی مروان است، وی پس از برادرش منصور، به سال هجری قمری به امارت دیاربکر و میافارقین رسید و تا سال وفاتش (453 در میافارقین) حکمرانی کرد. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 241) (تاریخ الخلفاء ص 107) (اعلام المنجد) (تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 373) (النجوم الزاهره ج 5 ص 69)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دَ لَ)
گرشاسب، نصرت الدین محمد. یکی از امرای کبودجامه بود. وی از طرف علاءالدین محمد خوارزمشاه در حدود 600 هجری قمری به قتل رسیده است. (ازمازندران و استرآباد. رابینو ترجمه فارسی ص 195)
ابومنصور کوفی. جد نهم حمدالله مستوفی صاحب تاریخ گزیده و نزهه القلوب که در زمان سلطان محمود سبکتکین در سال 421 هجری قمری درگذشت. (از تاریخ گزیده ص 840)
شاه غازی بن زیار. در سال 770 هجری قمری درگذشت. از ملوک پادوسپانان بود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 193)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دَ لَ)
ابومنصور کوفی. جد چهاردهم حمدالله مستوفی قزوینی مؤلف تاریخ گزیده و نزهه القلوب و ناظم ظفرنامه است. ابومنصور از جانب معتصم بن هارون الرشید حکومت قزوین یافت و در سال 223 هجری قمری به آن شهر آمد. او و فرزندان او که همه را فخرالدوله ابومنصور لقب بود قریب دویست سال بدان مهم قیام نمودند. (از تاریخ گزیده ص 839)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دَ لَ)
دیلمی. پس از فوت مؤیدالدوله (373 هجری قمری) بزرگان و ارکان دولت مجلسی آراستند تا یکی از شاهزادگان دیلمی را به سلطنت اختیار کنند و چنین صلاح دیدند که فخرالدوله را که ارشد شاهزادگان دیلمی و از هر جهت برازنده و سزاوار سلطنت بود به پادشاهی برگزینند. به همین لحاظ صاحب بن عباد فرستاده ای بخراسان نزد فخرالدوله فرستاد و او را به ری دعوت کرد. فخرالدوله که مدتی انتظار چنین فرصتی را داشت تکلیف صاحب بن عباد را پذیرفت و بجانب ری شتافتند و در ماه رمضان سال 373 هجری قمری وارد آن شهر شد و چون اعتقادی به لیاقت صاحب بن عباد داشت وزارت را همچنان بدو سپرد. صاحب نیز با کاردانی خود تمام متصرفات دیلمیان را تحت نظر خویش درآورد وبه دفع شورشیان پرداخت و مردم را هم آغوش امن و امان ساخت. باید یادآوری کرد که این شاهزاده در زمان برادرش مؤیدالدوله با کمک قابوس وشمگیر به جنگ برادر برخاسته و از او شکست خورده، سپس به خراسان نزد امیر سامانی پناه برده بود. چون فخرالدوله بر تخت سلطنت مستقر گردید جمیع شاهزادگان و امرای دیلمی در جلب رضایت وی کوشیدند و صمصام الدوله پسر عضدالدوله از خلیفۀ عباسی درخواست که خلعت و لوای امارت جهت وی فرستد. ابوالحسین پسر دیگر عضدالدوله در خوزستان خطبه به نام فخرالدوله خواند و به سال 374 جواهر گرانبهایی بعنوان هدیه به خدمت وی فرستاد. در سال 375 شرف الدوله فرزند دیگر عضدالدوله درصدد تصرف اهواز و غلبه بر برادر کوچکتر خود برآمد و ابوالحسین که یارای ایستادگی نداشت به فخرالدوله پناه برد. فخرالدوله مقدم او راگرامی داشت و چندی پس از آن تاریخ وی را حکومت اصفهان داد. از این مقدمه چیزی نگذشت که ابوالحسین به تحریک مفسدان به خیال مخالفت با فخرالدوله افتاد. اما سپاهیان اصفهان وی را دستگیر کردند و به خدمت فخرالدوله فرستادند و فخرالدوله برادرزادۀ نمک نشناس خود را زندانی کرد و وی تا پایان زندگانی فخرالدوله در زندان بود. فخرالدوله در سال 377 صاحب بن عباد را مأمور جمعآوری مالیات و اموال دیوانی تبرستان نمود، و چون صاحب این مهم را با کمال لیاقت انجام داد، موجبات رضایت فخرالدوله فراهم شد. صاحب علاوه بر این، شورش برخی از رجال آن دیار را نیز فرونشاند و استحکاماتی را که تا آن تاریخ فتح نکرده بود فتح کرد و در اواخر همان سال به ری بازگشت. در سال 379 شرف الدوله فرزند دیگر عضدالدوله در بغداد وفات یافت و بهاءالدوله برادر وی به حکومت بغداد رسید و شغل امیرالامرایی و شحنگی آن شهر بر وی مسلم گشت. صاحب بن عباد میخواست نفوذ خویش را بر بغداد نیز بگسترد. به همین مناسبت مرگ شرف الدوله را مغتنم شمرد و فخرالدوله را به رفتن بغدادتحریک کرد. فخرالدوله نیز که مردی جاه طلب بود که فتخ بغداد را باعث ازدیاد جاه و جلال خویش میدید دستور بسیج سپاه داد و بدانسوی شتافت. بهاءالدوله چون از کینۀ عم خود در هراس بود کسی را جهت پوزش پیش وی فرستاد و درخواست صلح کرد. فخرالدوله نیز با وی از در رفق و مدارا درآمد و با این صلح کلیۀ شاهزادگان دیلمی فخرالدوله را به ریاست خانواده پذیرفتند. فخرالدوله در پایان سال 379 به ری مراجعت کرد. در سال 385 صاحب بن عباد سخت بیمار شد و درگذشت. از وصیتی که بنابرقول حمدالله مستوفی صاحب تاریخ گزیده، صاحب بن عباد دربستر مرگ به فخرالدوله کرده است چنین برمی آید که فخرالدوله در ادارۀ ملک کفایتی نداشته و عظمت و شکوه پادشاهی او مدیون لیاقت و کاردانی و تدبیر صاحب بن عباد بوده است. البته فخرالدوله به وصایای او عمل نکردو حتی در همان روز مرگ امر به ضبط اموال او داد و فرزندانش را از ارث پدر محروم ساخت و با این اقدام مردم نسبت به او بدبین شدند بویژه فخرالدوله نزدیکان وخویشان صاحب را نیز تحت شکنجه قرار داد تا آنچه از اموال وی نزد ایشان مانده بود پس بگیرد و همین امر خشم مردم را نسبت به وی شدیدتر کرد. پس از صاحب وزارت فخرالدوله را ابوالعاس الفبی و پس از وی ابوعلی بن حمویه به عهده گرفتند که هر دوی ایشان بقول اکثر مورخان در بیدادگری تالی حجاج بن یوسف بودند. فخرالدوله در سال 387 درگذشت و درنتیجۀ مالیات گزافی که طی 18 سال زمامداری از مردم گرفته بود جواهر گرانبها و درهم دینار بسیار در خزانه اش یافتند. (از تاریخ دیالمه و غزنویان عباس پرویز صص 92-93 با تصرف و اختصار)
لغت نامه دهخدا
(فَ رُدْ دَ لَ)
ابومنصور کوفی. لقبی که فرزندان ابومنصور کوفی حاکم قزوین و جد چهاردهم حمدالله مستوفی مؤلف تاریخ گزیده داشته اند. و مستوفی در این باره نویسد: او و فرزندان او را همه فخرالدوله ابومنصور لقب بود و نام متفاوت بود. (تاریخ گزیده ص 840)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد، والی چغانیان، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به فخرالدوله. نخستین ممدوح فرخی. رجوع به ابوالمظفر چغانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
فخرالدوله ابونصر محمد بن محمد بن جهیر (398-483 ه. ق.). مولد او شهر موصل و وفات هم بدان شهر بوده است. ابتدا وزیر بنی عقیل و بنی مرداس بوده و سپس وزارت خلیفۀ قائم و خلیفه مقتدی کرده است (از 453 تا 471). و درین میان مدتی کوتاه معزول و باز بشغل خویش منصوب شده است. فخرالدوله به ملکشاه سلجوقی نیز خدمت کرده و دیاربکر را از بنی مروان برای ملکشاه منتزع ساخته و چندی نیز از دست سلطان سلجوقی در موصل حکم رانده است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن فخرالدوله، مکنّی به ابوالقاسم و ملقّب به مجیرالدوله. وی بعد از درگذشت برادرش عمیدالدوله در زندان خلیفۀ عباسی، دیرزمانی محبوس بود تا در رمضان سال 499 ه. ق. مورد لطف خلیفه المستظهر بالله شد و وی را به منصب وزارت رسانید و در حدود نه سال در این مقام بود تا در صفر سال 508 هجری قمری درگذشت، و هبه الله محمد بن علی مشهور به ابن مطلب عهده دار امر وزارت گردید. (از دستورالوزراء خوندمیر ص 91). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 317 و آثارالوزراء عقیلی چ دانشگاه ص 142 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ مِ نِ فَ رُدْ دَ لَ)
مجدالدولۀ بویهی، مکنی به ابوطالب که در سال 387 هجری قمری در یازده سالگی پادشاه شد. رجوع به مجدالدوله ابوطالب رستم و ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 621 و تاریخ گزیده ج 1 ص 390، 626، 427، 429 و 437 و تتمۀ صوان ص 47 و مجمل التواریخ و القصص ص 19، 382 و 396 و رستم بن علی و آثارالباقیه ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارالدوله
تصویر دارالدوله
پایتخت فرمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار