جدول جو
جدول جو

معنی فجس - جستجوی لغت در جدول جو

فجس
(دَلْوْ)
بزرگ منشی نمودن. بزرگی و کبر به خود بستن. تکبر، بزرگی کردن. (منتهی الارب) ، چیره شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فهر. (اقرب الموارد) ، نو بیرون آوردن کاری را که زشت باشد. (منتهی الارب). ابتداع کاری که جز شر نباشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فجس
بزرگی کردن، چیره شدن، زنده کردن زشتی ها
تصویری از فجس
تصویر فجس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیس
تصویر فیس
ناز، غرور، تکبر، افاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنس
تصویر فنس
سازه ای برای ایجاد حصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلس
تصویر فلس
پولک
سکه ای رایج در بعضی کشورهای عربی مانند عراق
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پرپره، پاپاسی، پول سیاه، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجر
تصویر فجر
سپیدی صبح، سپیده دم،
هشتاد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر
فجر کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
فجر صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرس
تصویر فرس
اسب، پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود
فرس اعظم: در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجس
تصویر رجس
پلیدی، گناه، کار بد و زشت، وسوسۀ شیطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرس
تصویر فرس
ایران، ایرانی، ایرانیان، برای مثال ز باس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲ - ۶۶۴)
فرس قدیم: فارسی باستان
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
تکبر و فخر. (تاج المصادر بیهقی) بزرگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر و تعظیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فجز
تصویر فجز
بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
سپیدی و روشنی پگاه که سرخی آفتاب است در سیاهی شب، نماز بامداد، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجع
تصویر فجع
دردمند کردن، دردمندی، از گم کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس
تصویر فرس
اسب، یکی از صورتهای فلکی شمالی که بشکل اسب تو هم شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنس
تصویر فنس
نیاز کشنده انگلیسی دیواره پر چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلس
تصویر فلس
پشیز، فلوس، پول سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
شکستن مرغانه، خیار چنبر خوراندن، به زور دور کردن، دست کشیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطس
تصویر فطس
کوبیدن و پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسس
تصویر فسس
جمع فسیس، سست خردان سست اندامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیس
تصویر فیس
تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجش
تصویر فجش
سر شکستن، فراخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
به پنجه گرفتن، باز داشتن از نیاز، میان میانه بن دنباله دستگیره کمان، پایان شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجل
تصویر فجل
ترب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجو
تصویر فجو
جمع فجواء، پهندشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدس
تصویر فدس
تننده از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه انگور و خرما که بر درخت مانده باشد، بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
گز، زبان گنجشک. آلتی که دسته کوتاه دارد و بدان چوب و جز آن را قطع کنند تبر تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجس
تصویر سجس
تیرگی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفس
تصویر جفس
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجس
تصویر رجس
پلید گردیدن، کار زشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجس
تصویر تفجس
بزرگ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجس
تصویر مجس
محل لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس
تصویر فرس
پارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فکس
تصویر فکس
دورنگار
فرهنگ واژه فارسی سره