جدول جو
جدول جو

معنی فتیته - جستجوی لغت در جدول جو

فتیته
(فَ تَ)
یک قطعه از چیز ریزه ریزه شده، و آن اخص از فتیت است. (اقرب الموارد). رجوع به فتیت شود
لغت نامه دهخدا
فتیته
ریز ریز شده، خرده نان و خرما مونث فتیت
تصویری از فتیته
تصویر فتیته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتیله
تصویر فتیله
پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فتیل، پلیته، پتیله، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
سیر ناخوردن شتر آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
ریسم میان دو انگشتان تافته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوفته و ریزه ریزه کرده. (منتهی الارب). فتوت. (اقرب الموارد) ، نان ریزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نان خشک است که بسیار نرم ساییده باشند و مستعمل آن از نان گندم است. قلیل الغذا و مخفّف رطوبت معده و مولد ریاح و سواد و دیرهضم و مضر احشای ضعیفه است و کهنۀ او بسیار زبون تر و مورث قولنج و مسدّد، و مصلحش شکر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نان فتیر است که فتیت نیز نامند، و فتیت هر چیزی را نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تی یَ)
مؤنث فتّی. ج، فتاء، افتاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ یَ)
جمع واژۀ فتی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
تبابه که حلوایی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عصیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَج ج)
دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در هشت هزارگزی خاور لنگرود و دوهزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر واقع است. جلگه ای معتدل، مرطوب ودارای 1296 تن سکنه است. آب آنجا از شلمان رود و استخر تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، نی شکر، کنف، صیفی، ابریشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ تی تَ)
ماده یعنی ریم و خون که در ریش گرد آید. اتیه
لغت نامه دهخدا
(فِ فِ تَ / تِ)
نجوایی سریع و طویل برای فریبی یا ایجاد فتنه ای. (یادداشت بخط مؤلف). فت فت کردن. رجوع به فت فت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ / لِ)
معرب پلیته. پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند و یک سر آن را که به برون سوی دارد میسوزندروشنائی دادن را. (یادداشت بخط مؤلف) :
این چراغ شمس کو روشن بود
نز فتیلۀ پنبه و روغن بود.
مولوی.
- فتیلۀ جراحت، آنچه از پنبۀ سست بافته یا پنبه یا جامه های تنگ که بر دهانه و درون ریش وخستگی (زخم) نهند تا ظاهر ریش و خستگی ملتئم نشود وریم به درون نماند. (یادداشت بخط مؤلف).
- فتیلۀ شمع (یادداشت بخط مؤلف) ، ریسمانی که در میان شمع نهند و بدان شعله افروزند.
ترکیب های دیگر:
- فتیله تاب. فتیله سوز. فتیله شدن. فتیله عنبر. فتیله کردن. فتیله مو.
، به فارسی شافه نامند، جهت تلیین طبع و جذب مواد از اعالی بدن مستعمل است و در جمعی که قوه مسهل نداشته باشند بدل حقنه، و اقسام آن در دستورات مذکور است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
کوفته، ریز ریز، نانریزه خرده نان، نانسوده خرده نان خشک که در آشپزی به کار برند کوفته و ریزه ریزه کردن، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیته
تصویر فلیته
فتیله بنگرید به فتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاته
تصویر فتاته
ریزه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیده
تصویر فتیده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیله
تصویر فتیله
پنبه و مانند آن که اندکی تافته در چراغ نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیده
تصویر فتیده
((فُ دِ))
افتاده
فرهنگ فارسی معین
((فِ لِ))
پنبه یا پارچه تابیده شده ای که از آن در چراغ های نفتی یا سوختن تدریجی هر ماده سوختنی دیگر استفاده می کنند، ریسمان مانندی است برای انفجار مواد منفجره از فاصله دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیت
تصویر فتیت
((فَ))
کوفته و ریزه ریزه کرده، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ فارسی معین
این واژه در قرون گذشته در گیلان و قبل از آن که واژه ترکی (خانم)
فرهنگ گویش مازندرانی