جدول جو
جدول جو

معنی فأفاء - جستجوی لغت در جدول جو

فأفاء
(فَءْ فَءْ)
سخن فاناک گوینده و اکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَءْ)
آواز و صیحۀ شغال و در اساس آمده که اختصاص به شغال ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
جمع واژۀ رأفت. مهربانیها. (از شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْ ضَءْ)
بانگ و فریاد مردمان در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
سختی. (منتهی الارب). و منه الحدیث: من کان له ثلاث بنات فصبر علی لأوائهن کن ّ له حجاباً من النار.
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
شادمانی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَءْ وَءْ)
آواز شغال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ یَءْ)
اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَءْ)
رأراء. رأراءه. زن آراسته چشم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) ، مرد تیزنگرنده و برگرداننده سیاهی چشم را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگردانندۀ چشم. (از اقرب الموارد). و رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(یَءْ)
آواز یؤیؤ. (از اقرب الموارد) (آنندراج). یأیاءه. (منتهی الارب). رجوع به یأیاءه شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ نَءْ)
نأناء. رجوع به نأناء شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ)
نأناء، نأناء، نؤنؤ، مرد سست و ضعیف. (منتهی الارب). عاجز ضعیف. (معجم متن اللغه). عاجز جبان. (المنجد) (اقرب الموارد). عاجز درمانده. (منتهی الارب). درماندۀ جبان و ضعیف. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردانندۀ حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، بددل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
مرد نیک خندنده. (منتهی الارب). رجل هأهاء، مرد نیک خنده کننده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَءْ غَءْ)
آواز و خروش فرستوک کوهی یا زاغ سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءْ)
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بأو. فخر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ)
سختی. بلا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
زن گول و در صفت داه مستعمل شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کلمه ای است که بدان تکّه را به گشنی دارند. کلمه ای است که بدان تکه را برای جهیدن بر ماده خوانند
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَءْ)
آواز زاغان عراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنیزک. ج، دأث (د ء / د) . (منتهی الارب)، پرستار. (مهذب الاسماء).
- ابن دأثاء، احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَءْ طَءْ)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
بازداشتن. نهی کردن. منع کردن، دست اندازان رفتن. ذأذاءهً، ذاءذاءً، تذاءذا
لغت نامه دهخدا
خنفساء، (اقرب الموارد)، خبزدوک، (منتهی الارب)، به عربی خنفساء است، و گفته اند نوعی از آن است، (فهرست مخزن الادویه)، فاسیه، خرچسنه، خبزدوک، خبزدو، سرگین گردانک، جعل، رجوع به خبزدوک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 30 هزارگزی جنوب کوهپایه و 30 هزارگزی جنوب راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 300 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت، صنعت دستی زنان کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه مالرودارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، فارفاآن نیزآمده است، رجوع به نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند که در ده هزارگزی شمال باختری مرند و 6هزارگزی راه شوسۀ خوی به مرند واقع است، جلگۀ معتدل و دارای 290 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، انگور، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاسیاء
تصویر فاسیاء
فاسیه: خبز دوک ساس
فرهنگ لغت هوشیار