جدول جو
جدول جو

معنی فان - جستجوی لغت در جدول جو

فان
نابودشونده، (از اقرب الموارد)، در فارسی بصورت فانی با یاء اصلی بکار رود، رجوع به فانی شود، پیر سالخورده، (از اقرب الموارد)، رجوع به فانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جفان
تصویر جفان
جفنه ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ جفنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفان
تصویر زفان
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، ، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفان
تصویر سفان
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفان
تصویر رفان
ورفان، آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَفْ فا)
چوب و تختۀکشتی. ج، دفافین. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ)
زبان راگویند و به عربی لسان خوانند. (برهان). زبان. (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عضو عضلانی و متحرک که در حفرۀدهان جای دارد و بدان سخن گویند: جزء دوم اندر بیماریهای زفان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندرشناختن احوال زفان و بیماریهای آن بر طریق کلی. (ذخیرۀخوارزمشاهی). خواجه بعد از پانصد سال زفان به نفرین و لعنت را فضیان دراز بکرده است. (کتاب النقض ص 393) ، لغت. سخن. گفتار: و زفان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. (حدود العالم). بهمه معانی رجوع به زبان شود
لغت نامه دهخدا
(غِفْ فا)
غفان الشی ٔ، وقت آن چیز. یقال: جاء علی غفانه، ای حینه و ابّانه، یا درست آن به مهمله است چنانکه گذشت. (از منتهی الارب). رجوع به عفان شود
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فا)
خداوند کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی بان. (مهذب الاسماء) ، کشتی ساز. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی گر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فا)
ناحیه ای است میان نصیبین و جزیره ابن عمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا)
اناء طفان، پیمانۀ برتر از لبهاپر شده. (منتهی الارب) ، کوز طفان، کوزۀ کهنه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فا)
عفان الشی ٔ، وقت آن چیز. گویند جاء علی عفانه،یعنی در وقت آن آمد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن لغتی است در ’افان’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا)
ابن مسلم بن عبدالله صفار، مکنی به ابوعثمان. از حافظان حدیث و مورد اعتماد بود. وی از اهالی بصره بود به سال 134 هجری قمریمتولد شد و ساکن بغداد گشت. هنگامی که مأمون خلیفۀعباسی قول به خلق قرآن را اظهار داشت، گفت تا از عفان نیز در این مورد سؤال شود و اگر آن را نپذیرد مقرری او را که پانصد درهم در ماه بود قطع کنند. عفان چون این بشنید در جواب گفت ’و فی السماء رزقکم و ما توعدون’ و از پذیرفتن عقیدۀ مأمون خودداری کرد و گویند وی نخستین کسی است که در این راه صدمه دید. او را از مشایخ اسلام و ائمۀاعلام به حساب آورده اند و وی به سال 220 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از تهذیب التهذیب ج 7 ص 230 و میزان الاعتدال ج 2 ص 202 و تاریخ بغداد ج 12 ص 269). رجوع به صفوه الصفوه ج 4 ص 3 شود
ابن ابی العاص. نام پدر عثمان خلیفۀ سوم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باران سست قطره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زعفران و کرکم. (ناظم الاطباء). زعفران. (از شعوری ج 2 ورق 20)، شفیع و میانجی. (ناظم الاطباء). در نسخۀ وفایی به تشدید ’فاء’ به معنی شافع و میانجی آمده است. (از شعوری ج 2 ورق 12). شفیع و شفاعت کننده باشد. (برهان). در برهان گفته شفیع وشفاعت کننده است و این سهو است صحیح (ورفان) است و در ’واو’ بیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به ورفان و ذیل آن در برهان چ معین و ورقان و ورفشان شود
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا)
سردبادی که با نم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باد سرد باباران. (مهذب الاسماء) : غداه ذات شفان، بامداد خنک باباد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رکیه دفان، چاه انباشته. (منتهی الارب). چاهی که قسمتی از آن مدفون شده باشد. (از اقرب الموارد). ج، دفن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
- ماء دفان، آب انباشته و مدفون. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
شهرکیست (از سودان) بحد مغرب نزدیک و... مردمانی بسیارزرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تِفْ فا)
هنگام، یقال: اتیتک بتفانه و علی تفانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حین و اوان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ فا)
هنگام. وقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افّان. رجوع به این کلمه شود، تاسه و دمه برافتادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِفْ فا)
زمان. هنگام. اوان. (آنندراج). هنگام. وقت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اف ّ. افّان. تئفّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: ’کان ذلک علی افه و افانه’، یعنی وقت و هنگامش بود و یقال: ’اخده بافانه’، یعنی گرفت آن را در وقت آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَفْ فا)
چوزۀ شترمرغ. (منتهی الارب). بچۀ اشترمرغ. (مهذب الاسماء). جوجۀ اشترمرغ و سپس در جوجه و ریزۀ هر جنس بکار رفته است. (اقرب الموارد) ، شتران ریزه. (منتهی الارب) ، خدمتکاران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آوند پر. پیمانۀ لبالب. (اقرب الموارد). و الواحد حفانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفان
تصویر دفان
چاه انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفان
تصویر غفان
گاه هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفان
تصویر شفان
نمباد باد نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفان
تصویر سفان
کشتی بان، کشتی باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افان
تصویر افان
زمان هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفان
تصویر جفان
جمع جفنه، کاسه های بزرگ، شاخ های رز
فرهنگ لغت هوشیار
عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام) بند زبان (بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان. یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان. یا بند زبان مهار زبان. یا زبان کوچک شراع الحنک. یا زبان گاو نوعی پیکان تیر شکاری، گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان. یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن، یا زبان تر کردن سخن گفتن، لقمه در دهان گذاشتن، گفتار تقریر بیان. یا زبان بی سر سخن بیهوده. یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند. یا زبان دل زبان حال. یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند. بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است، هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد. وشتگر پایکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفان
تصویر رفان
زعفران، و بمعنی شفیع و شفاعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بان
تصویر بان
قسمت بیرونی سقف خانه ومخفف آواز وفریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفان
تصویر زفان
((زَ))
زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بان
تصویر بان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
زبان
فرهنگ گویش مازندرانی