جدول جو
جدول جو

معنی فاماست - جستجوی لغت در جدول جو

فاماست
دهی است از دهستان بالای شهرستان نهاوند که در 22 هزارگزی جنوب شهرستان نهاوند و 8 هزارگزی جنوب راه شوسۀ نهاوند به ملایر و بروجرد واقع است، دامنه ای، سردسیر و دارای 495 تن سکنه است، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده اش غلات، لبنیات، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاماسپ
تصویر جاماسپ
(پسرانه)
جاماسب، از شخصیتهای شاهنامه، نام خردمندی ایرانی، وزیر و راهنمای لهراسپ و گشتاسپ پادشاهان کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاماسب
تصویر جاماسب
(پسرانه)
وزیر گشتاسب که با دختر زرتشت ازدواج کرد، جاماسپ، نام خردمندی ایرانی وزیر و راهنمای لهراسپ و گشتاسپ پادشاهان کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژاماسب
تصویر ژاماسب
(پسرانه)
جاماسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراست
تصویر فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی در جامعه اسلامی از نظر مذهبی و اعتقادی، پیش نمازی، یکی از اصول اعتقادی تشیع که شامل اعتقاد به وجود امام و رهبری و پیشوایی اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاشیست
تصویر فاشیست
پیرو و طرفدار فاشیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناراست
تصویر ناراست
کج، ناهموار، ناحق، دروغ، خائن، دغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانت
تصویر امانت
امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، منصب امیر، حوزۀ فرمانروایی امیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماست
تصویر رماست
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + خاست (از خاستن) به معنی خیز (خیزنده)، (حاشیۀ برهان قاطع ص 2089)، کسی را گویند که از جای خود نتواند برخاست، (آنندراج)، زمین گیر، (برهان قاطع)، عاجز و ناتوان در برخاستن و بلند شدن، زمین گیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چیزی که راست نباشد، (ناظم الاطباء)، کژ، کج، کج و معوج، غیرمستقیم، مقابل راست به معنی مستقیم: سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد، (التفهیم)، ناهموار، ناصاف، که صاف و هموار و راست نیست، ناحق، باطل، دروغ، خطا، غلط، (ناظم الاطباء)، دروغ، (آنندراج)، ناصواب، کذب، مقابل راست به معنی صدق و صواب و صحیح و حق:
نگردد خاطر از ناراست خرسند
وگر خود گوئی آن را راست مانند،
جامی،
، دغل، خائن، دغا، دغلباز، که صادق و صمیمی نیست، نادرست:
همی گفت ای دل نادان ناراست
نگه کن تا نهیبت از کجا خواست،
(ویس و رامین)،
به نیک مردان کز چشم بد بپرهیزش
براستان که ز ناراستان نگهدارش،
سعدی،
، مغشوش، دارای غش و تقلب، (ناظم الاطباء)، ناپسند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 19 هزار و پانصدگزی خاوری رودسر و 3 هزار و پانصدگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، دامنه، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصولات آن لبنیات و چای، شغل اهالی گله داری و چای کاری و نمدمالی، تابستان به ییلاق جواهردشت میروند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت تورنن در ایالت (آردش) فرانسه، دارای 3727 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ رُ)
شخصی که چیزی کم و اندک میخورد و به سبب کم خوردن ضعیف و لاغرمی شود و عربان قصیع خوانند به فتح قاف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
شهری است قدیمی به مغرب (آفریقای صغیر) در نومید یا موطن ’سنت آگوستین’ که امروز ’سوق الرأس’ نامیده میشود، قاموس الاعلام ترکی در ذیل ’تاغاسته’ آرد: ... بعدها بنام ’تاجلت’ شهرت یافته بود، امروز خرابه هایش در تونس در جهت شرقی رأس ابیض است و سوق الرأس نامیده میشود
لغت نامه دهخدا
کسی که پیرو فلسفۀ فاشیسم باشد، رجوع به فاشیسم شود،
عضو حزب ملی ایتالیا که در 1919 میلادی بوسیلۀ موسولینی تأسیس شد، (حییم)
لغت نامه دهخدا
به یونانی باقلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بمعنی روامس است. بادها که راه پی را ناپدید کنند. (آنندراج) (منتهی الارب). و نیز رجوع به روامس شود. جمع واژۀ رامسه، یعنی بادی که خاک شهری را بشهری دیگر که چند روز از آن فاصله دارد ببرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
زاماسب فرزند پیروز (فیروز) و برادر قباد (کواذ) شاهنشاه ساسانی معاصر نهضت مزدک، وی پس از آنکه برادرش (قباد) در نتیجۀ توطئه ای خلع گردید چندی پادشاه ایران بود، اما قباد از زندان گریخت و بدربارهپطالیان (هفتالیان) پناه بردو با ایشان پیمانی بست و لشکری بکمک گرفت و به ایران بازگشت و تقریباً بی جنگ دوباره بسلطنت رسید و برادر خود زاماسب را خلع کرد، (از ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 373 و 374)، و هم در آن کتاب آمده است: در هیچ یک از منابع ما ذکری از اوضاع زمان زاماسب (ژاماسب) نیست شورش ارامنه و طغیانهای دیگر که قبل از زاماسب شروع شده در عهد او دوام داشت و سرکوبی شورشیان پس از خلع زاماسب واقع گردید، ژاماسب که بعدل و رأفت مشهور است نمایشی از فعالیت و نیروی خویش نداد و چون حامیان غیور برای خود ندید بهتر دانست که استعفا دهد و تاج و تخت را به برادرواگذارد، مندرجات تواریخ راجع به سرانجام وی فوق العاده متفاوت و مختلف است فقط یکی از مورخان گوید که کواذ ژاماسب را هلاک کرد،
پروکوپیوس مدعی است که او را کور کرده اند و نام او را ولاش مینویسند، در این جا ژاماسب را با ولاش که قبل از کواذ (قباد) صاحب تاج و تخت بود و او را نابینا کردند، اشتباه کرده است، بنا به روایت اتوکیوس ژاماسب نفی بلد شد، دینوری، ثعالبی و فردوسی گویند که کواذ (قباد) ژاماسب را بخشیده از کیفر دادن او صرف نظر کرد، آگاثیباس هم که از منابع درجه اول این عهد محسوب است همین روایت را دارد، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 374 و 375)، و در ذیل ص 318 آن کتاب آمده: پرو کوپیوس ولاش و ژاماسب (زاماسب) پسر پیروز را با هم اشتباه نموده و کواذ را جانشین بلافصل پیروز دانسته است - انتهی، و رجوع به مفاتیح العلوم خوارزمی، حبیب السیر ج 1 ص 239 و 240 و ایران از آغاز تا قبل از اسلام ترجمه دکتر معین ص 304 و جاماسب در این لغت نامه شود
ژاماسب، او و آذر افروزگر دو برادر صلبی شاپور بودند و در بعضی از نواحی اردستان (بیت عربابه) حکومت می کردند که در نصیبین و دجله واقعاست، (ذیل ایران در زمان ساسانیان رشید یاسمی ص 336بنقل از هوفمان ص 24)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امانت
تصویر امانت
راستی، ضد خیانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، فرماندهی، سرداری، ولایت حوزه زیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماتت
تصویر اماتت
میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخاست
تصویر ناخاست
آنکه از جای خود نتواند برخیزد زمینگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراست
تصویر ناراست
کژ، کج، چیز که راست نباشد، ناهموار، ناحق، دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیرو فلسفه فاشیسم باشد (عضو حزب ملی ایتالیا که بوسیله موسولینی تاسیس شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
آنکه در کار خویش خام است مبتدی تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامت
تصویر امامت
پیشوایی کردن، ریاست عامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشیست
تصویر فاشیست
آن که پیرو مسلک سیاسی فاشیسم باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
((دَ))
ناشی، ناوارد در کار
فرهنگ فارسی معین
خم، خمیده، کج، کژ، معوج، باطل، ناحق، نادرست، ناصواب، خائن، دغل، دغلکار، منحرف، ناصاف، ناهموار، دروغ، کذب
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرزند فیروز، برادر بلاش و کواذ ساسانی، که سر سلسله و بنیادگذار
فرهنگ گویش مازندرانی