- فالگویی
کار فالگو، فالگیری، طالعبینی، فال بینی، رجوع به فال و فال بینی شود
معنی فالگویی - جستجوی لغت در جدول جو
- فالگویی
عمل فالگو فالگیری طالع بینی
- فالگویی
طالع بینی، فال اندازی، فال بینی، فال شناسی، فالگیری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به لالویه، رجوع به لالویه شود
سخن گفته بازگفتن، (آنندراج)، تکرار سخن کردن:
سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا
دل پر هزار حسرت به امید بازگویی،
نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است،
سعدی (طیبات)
سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا
دل پر هزار حسرت به امید بازگویی،
نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است،
سعدی (طیبات)
منسوب به فارویه که کوچۀ معروفیست در نیشابور، (سمعانی)
منسوب به فاذویه که نام اجدادی است، (سمعانی)
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری کنند، و آن ایستادن بر سر چهارراه ها و تفأل و تطیر به گفتار عابرین باشد، (یادداشت بخط مؤلف)، به آواز مردم گوش گذاشته از سخن آنها فال گرفتن، (آنندراج)، رجوع به فال و فال کلند شود
عبداﷲ بن احمد بن عبداﷲ بن بالویه، ابومحمد بالویی، مجتهدی صالح بود که از ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه و دیگران روایت کسب کرد و بسال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
ابوالحسن عبدالواحد بن محمد بن احمد بن بالویه، معروف به بالویی نیشابوری که در رجب سال 378 هجری قمری درگذشت، (از لباب الانساب ج 2 ص 92)
منسوب به بالویه خاندانی معروف، (از لباب الانساب ج 1 ص 92)، و رجوع به بالوی شود، راهی شدن، روانه شدن، به حرکت آمدن
عمل فالگیر، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به فالگیر شود
(غَ زَ)
لغت نامه دهخدا
غزل سرایی. غزل پردازی. غزلخوانی. غزل گفتن. غزل سراییدن:
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی.
حافظ
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی.
حافظ
(بِ هَِ نِ)
لغت نامه دهخدا
فالگوی، آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید، فالگیر، فال زن، فالکباز:
همان نیز گفتار آن فالگو
که گفت او بپیچد ز تخت تو رو،
فردوسی،
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها،
منوچهری،
مرد را عقل رایزن باشد
سغبۀ فالگوی زن باشد،
سنایی
همان نیز گفتار آن فالگو
که گفت او بپیچد ز تخت تو رو،
فردوسی،
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها،
منوچهری،
مرد را عقل رایزن باشد
سغبۀ فالگوی زن باشد،
سنایی
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا آنکه فال گیرد طالع بین فالگو
عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری برای اطلاع از آینده (ازدواج بهبود مرض و غیره) کنند و آن چنان است که نیت کنند و در سر چهارراهی ایستند و بسخن نخستین کسانی که از آنجا رد شوند گوش دهند و همان را تعبیر کنند
تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان
بازگویی، تکرار، نقل
رمال، طالع بین، عراف، فالچی، فال زن، فالگو، کاهن
طالع بین، غیب گو، فالچی، فال زن، فالگیر، کاهن