به عربی اسم حیه است، و وعل را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، مار، (اقرب الموارد)، سر نره، (آنندراج)، بلا و پیش آمد، کوزۀ سرتنگ که از آن آب خورند، نام یکی از بازیهای عرب، (از اقرب الموارد) (آنندراج)، سنگین و سالمند از چهارپایان، (اقرب الموارد)
به عربی اسم حیه است، و وعل را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، مار، (اقرب الموارد)، سر نره، (آنندراج)، بلا و پیش آمد، کوزۀ سرتنگ که از آن آب خورند، نام یکی از بازیهای عرب، (از اقرب الموارد) (آنندراج)، سنگین و سالمند از چهارپایان، (اقرب الموارد)
نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، قندیل، چراغبانه، چراغ پرهیز، چراغ واره، چروند، مردنگی، چراغ بادی، چراغ بره فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالم فانوس / ما چون صوریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چِراغدان، قِندیل، چِراغبانه، چِراغ پَرهیز، چِراغ وارِه، چَروَند، مَردَنگی، چِراغِ بادی، چِراغ بَرِه فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مِثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالَم فانوس / ما چون صُوَریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنۀ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند، (حیات الحیوان ج 2 ص 176)، آن را قاطوس، غاطوس، عاطوس، قیطس و فاغوس نیز آورده اند، و گمان میرود قاطوس با قاف درست تر باشد زیرا یونانی آن کته و کتس است و حرف کاف از نظر مخرج صوتی به قاف نزدیکتر است و در تبدیل و تعریب به قاف میتواند بدل شود نه به فاء، رجوع به حوت الحیض و قاطوس شود
آنکه وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه در وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (ناظم الاطباء). آنکه دارای عوس باشد. (از اقرب الموارد) ، منسوب و متعلق به اعیان. (ناظم الاطباء). ، آنکه در مادر و پدر شریک باشند و اخیانی بالفتح و سکون خای معجمه بمعنی برادرانی که پدر هریک علیحده و مادر واحد باشد. و علایی بالفتح برادرانی که مادر هریک علیحده و پدرواحد باشد. (آنندراج). - برادر اعیانی، برادر ابی و امی. (از یادداشت مؤلف). از بنوالاعیان آید بمعنی برادران صلبی و بطنی، پدر و مادری تنی. (یادداشت مؤلف). برادر رحمی. (ناظم الاطباء) : جلال الدین عبدالرحیم صدر برادر اعیانی مولانا شهاب الدین. (حبیب السیر ج 2 ص 213)
آنکه وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه در وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (ناظم الاطباء). آنکه دارای عَوَس باشد. (از اقرب الموارد) ، منسوب و متعلق به اعیان. (ناظم الاطباء). ، آنکه در مادر و پدر شریک باشند و اخیانی بالفتح و سکون خای معجمه بمعنی برادرانی که پدر هریک علیحده و مادر واحد باشد. و علایی بالفتح برادرانی که مادر هریک علیحده و پدرواحد باشد. (آنندراج). - برادر اعیانی، برادر ابی و امی. (از یادداشت مؤلف). از بنوالاعیان آید بمعنی برادران صلبی و بطنی، پدر و مادری تنی. (یادداشت مؤلف). برادر رحمی. (ناظم الاطباء) : جلال الدین عبدالرحیم صدر برادر اعیانی مولانا شهاب الدین. (حبیب السیر ج 2 ص 213)
هر چراغی که جهت روشن کردن مسافت زیادی بر بالای بلندی مانند منار و جز آن، نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، آلتی که از مواد غیر حاجب نور سازند. خواه آن ماده شیشه و بلور باشد یا کاغذ یا پارچه و در آن چراغ گذارند تا از باد محفوظ بماند. (ناظم الاطباء). گمان میکنم این کلمه از یونانی فانس گرفته شده باشد که بمعنی شفاف است. پیراهن شمع را با مادۀ خاص شفافی میساختند که نور را زیاد میکرد. (از یادداشت های مؤلف) ، چراغ محفظه داری که در آمدورفت با خود بردارند، و هموج [ه / ه / ه نیز گویند. (از ناظم الاطباء) ، در اصل بمعنی سخن چین، و فانوس شمع را از این جهت گویند که روشنی بیرون دهد. (منتهی الارب). نمام. (یادداشت بخط مؤلف)
هر چراغی که جهت روشن کردن مسافت زیادی بر بالای بلندی مانند منار و جز آن، نصب کنند. (ناظم الاطباء) ، آلتی که از مواد غیر حاجب نور سازند. خواه آن ماده شیشه و بلور باشد یا کاغذ یا پارچه و در آن چراغ گذارند تا از باد محفوظ بماند. (ناظم الاطباء). گمان میکنم این کلمه از یونانی فانس گرفته شده باشد که بمعنی شفاف است. پیراهن شمع را با مادۀ خاص شفافی میساختند که نور را زیاد میکرد. (از یادداشت های مؤلف) ، چراغ محفظه داری که در آمدورفت با خود بردارند، و هموج [هََ / هَِ / هَُ نیز گویند. (از ناظم الاطباء) ، در اصل بمعنی سخن چین، و فانوس شمع را از این جهت گویند که روشنی بیرون دهد. (منتهی الارب). نمام. (یادداشت بخط مؤلف)
مؤنث فاعوس. رجوع به فاعوس شود، آتشی که دود ندارد. (اقرب الموارد) ، کس، بدان جهت که گشاده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی فرج را گویند جهت آنکه منفعس یعنی منفرج میگردد. (فهرست مخزن الادویه)
مؤنث فاعوس. رجوع به فاعوس شود، آتشی که دود ندارد. (اقرب الموارد) ، کُس، بدان جهت که گشاده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی فرج را گویند جهت آنکه منفعس یعنی منفرج میگردد. (فهرست مخزن الادویه)