جدول جو
جدول جو

معنی فاعو - جستجوی لغت در جدول جو

فاعو
موضعی است در ادوم، و بعضی را گمان چنان است که فاعی همان فواره است که درآن نواحی خرابۀ آن دیده شود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
فاعو
فاعی، صدای گوسفند، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاعل
تصویر فاعل
به جا آورنده، کنندۀ کاری، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که انجام فعل به آن نسبت داده می شود، مقابل مفعول، انجام دهندۀ عمل جنسی با دیگری
فاعل بالجبر: در فلسفه آنکه فعل او از روی آگاهی و اختیار است
فاعل مختار: مقابل فاعل بالجبر، آنکه فعل او از روی آگاهی و اختیار است
فرهنگ فارسی عمید
دهی است به صعید مقابل قاو، (منتهی الارب)، بدون همزه، نام قریه ای است در صعید مشرق میل، در برّ، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به یونانی مثبت است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کننده کار. عمل کننده. ج، فاعلون، فعله. (از اقرب الموارد) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
، (اصطلاح نحو) آنچه فعل یا شبه فعل را به آن نسبت دهند. (تعریفات). نزد نحویان چیزی است که فعل یا شبه فعل را بدان نسبت دهند و پیش از فعل درمی آید زیرا بدان قیام میکند، و مراد از فاعل اسمی حقیقی یا مضمر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1148). هر فعلی به کننده یا به ذاتی باید متعلق باشد که عمل فعل مزبور به او اسناد داده شود، و ذات مذکور را فاعل یا مسندالیه گویند. (دستور زبان فارسی پنج استاد چ دانشگاه ج 1ص 115) ، (اصطلاح فلسفه) آنچه از کلمه فاعل مفهوم و اراده میشود کننده کار و انجام دهنده فعلی است که فعل او مقرون به اختیار و اراده اش باشد، و از این جهت است که عنوان فاعلیت در موردی صادق است که ولو یک ’آن’ هم باشد متلبس به فاعلیت نباشد، و به عبارت دیگر از لحاظ مفهوم عرفی فاعل به کسی گویند که فعلش مقرون به اراده اش باشد. در اصطلاح فلسفه اکثرکلمه فاعل مرادف با علت آمده است. فلاسفه فاعل را برحسب تقسیم اولیه به دو قسم کرده اند: یکی فاعل مختارو دیگری فاعل موجب. بالجمله کلمه فاعل در فلسفه مقابل قابل به کار برده شده و بمعنای تأثیرکننده است، چنانکه قابل بمعنی قبول کننده اثر از فاعل است. ابوالبرکات بغدادی میگوید: فاعل به چیزی گفته میشود که در امری تأثیر کند و تأثیر آن سبب استحالۀ متأثرشود. صدرا گوید: فلاسفۀ الهی از کلمه فاعل ’مبدء ومفید وجود’ را اراده میکنند و فلاسفۀ طبیعی ’مبدء حرکت’ را اراده مینمایند، و آنچه شایسته تر به اسم فاعل است همان معنای اول باشد. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی سجادی صص 223-224)
لغت نامه دهخدا
خشمناک کف برآورده از دهان، (آنندراج) (اقرب الموارد)، مؤنث آن فاعیه است
لغت نامه دهخدا
(فَءْوْ)
راهی است بین قارتین و ناحیهالدر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ژاغو، صاحب ذخیره گوید: چون علت رجا که زنان را پدید آید و آن گوشت پاره ای باشد بی روح که اندر جسم تولید کند و چون ژاعو که اندر فرغانه و بعض نواحی خوارزم همی باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ خطّی مؤلف ورق 43 صفحۀ دست چپ سطر ده)، و ظاهراً این همان چیزی است که مثل بادنجان بزرگ از گلو آویزد،
لغت نامه دهخدا
رود باعو نام رودی بجانب شرقی آمل و مجاور دهکدۀ هند و کلا، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 70 شود
لغت نامه دهخدا
به عربی اسم حیه است، و وعل را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، مار، (اقرب الموارد)، سر نره، (آنندراج)، بلا و پیش آمد، کوزۀ سرتنگ که از آن آب خورند، نام یکی از بازیهای عرب، (از اقرب الموارد) (آنندراج)،
سنگین و سالمند از چهارپایان، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنکه بسیار کند کاری را، در فرهنگها شرحی بر این صیغه نیامده است و توضیح فوق به قیاس آورده شد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث فاعوس. رجوع به فاعوس شود، آتشی که دود ندارد. (اقرب الموارد) ، کس، بدان جهت که گشاده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی فرج را گویند جهت آنکه منفعس یعنی منفرج میگردد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاعل
تصویر فاعل
کننده کار، عمل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعی
تصویر فاعی
کف به دهان خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاو
تصویر فاو
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعوس
تصویر فاعوس
مار، سر نره، پتیار (بلا)، بز کوهی، کوزه سر تنگ غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعوسه
تصویر فاعوسه
کس از آن روی که گشاده گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعل
تصویر فاعل
((عِ))
انجام دهنده، عمل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاعل
تصویر فاعل
کنا، کننده، کنشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
عامل، عملگر، کنا، کنشگر، کننده، تاثیرگذار
متضاد: تاثیرپذیر، قابل، مفعول
فرهنگ واژه مترادف متضاد