جدول جو
جدول جو

معنی فاضلی - جستجوی لغت در جدول جو

فاضلی
(طِ)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار که در 81 هزارگزی شمال خاوری گاوبندی و کنار راه فرعی لار به اشکنان واقع است. جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 52 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
فاضلی
(ضِ)
عطأالله فاضلی. کتابی بنام محرق الاکباد در مصایب و مراثی نوشته است. (از الذریعه ج 9 ص 802)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاضل
تصویر فاضل
(پسرانه)
دارای فضیلت و برتری در علم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاضله
تصویر فاضله
فاضل، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
دارای برتری و فضیلت، به ویژه در علم، افزون، زیاد، نیکو، پسندیده، برتر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مولانا، عبدالرحیم خوافی، معروف به پیر تسلیم. از مشایخ قرن هشتم هرات و مورد احترام ملک معزالدین حسین است، چون بر کفر ترکان غز بادغیس فتوی نوشت غزان هرات را محاصره کردند و ’پیغام فرستادند که غرض ما... قتل کسی است که ما را کافر اعتقاد کرده اکنون اگر مردم هرات می خواهند که مال و جان ایشان در عرصۀ هلاک نیفتد باید که آن شخص را بیرون فرستند... هرویان فتوی نوشتند که ضرر خاص برای نفع عام جایز است و در محلی که خدمت مولوی وعظ می گفت آن نوشته را بدستش دادند مولانا علی الفور از منبرفرود آمده غسل کرده... از شهر بیرون رفت... دشمنان او را کشتند و در خیابان دفن کردند و ترک محاصره هرات کرده روی به مساکن خود نهادند. (از رجال حبیب السیرص 57). و نیز رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 3 ص 78 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به ابوبکر محمد بن فضل امام بخارا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
منسوب به فضیل که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
گوشت مغاکچۀ سرین، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
علی بن احمد، ادیب فاضل و شاعر ماهر، مکنی به ابوالحسن و منسوب به دیهی فال نام در آخر سمت جنوبی نواحی فارس و یا به شهری فاله نام نزدیک ایذج (ایذه) از بلاد خوزستان بوده، و در بصره اقامت داشته و از مشایخ آنجا استفاده نموده و در سال 448 هجری قمری در بغداد وفات یافته است، مدفنش در مقبرۀ جامع منصور است، (از ریحانه الادب ج 3 ص 187)
لغت نامه دهخدا
سمعانی نویسد: منسوب است به یکی از بلاد فارس، (الانساب)، منسوب به فال است، رجوع به فال شود، و نیزمنسوب است به فاله در خوزستان، رجوع به فاله شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و بموجب نشان شیبانی، خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود. و در شرح فتح سمرقند در رمان محمدخان شیبانی نام اوآمده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 284 شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
فزونی یابنده. (از اقرب الموارد) ، به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است. مقابل مفضول. دانشمند. صاحب فضل. مردداننده. ج، فضلاء. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون خویشتنت کند خرد باقی
فاضل نشود کسی جز از فاضل.
ناصرخسرو.
این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی). بونصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود. (تاریخ بیهقی).
تا تو درعلم با عمل نرسی
عالمی، فاضلی، ولی نه کسی.
سنائی.
فضل درد سر است خاقانی
فاضل از دردسر نیاساید.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندر رنج
فضل مجهول و جهل معتبراست.
خاقانی.
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
کس نبیند بخیل فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد.
سعدی (گلستان).
، زاید. فزونی. مازاد. (یادداشت بخط مؤلف) : آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانید و او را بازگشودند. (ترجمه تاریخ قم ص 161) ، هنری. هنرور. هنرمند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نیکو و پسندیده: اگر نیم نانی بخوردی فاضلتر از این بودی. (گلستان) ، بااهمیت و ارجمند: جامع شیراز جائی فاضل است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 133).
ترکیب ها:
- فاضلانه. فاضل شدن. فاضل گردانیدن. فاضل گشتن. رجوع به این ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
خاقانی را گفتندی و نام اوبدیل بود. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). تخلص خاقانی که در ابتدا میکرد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
منسوب به تفاضل.
- حساب تفاضلی، حساب تفاضلی، حسابی است که برای تعیین مقادیر بی نهایت کوچک امری که تابع امر دیگر است بکار می رود. توضیح آن که اگر درتابع (x) f = y به متغیر x نموی چون DX بدهیم و نمونظیر آنرا برای y بدست آوریم چون Dy بدین طریق:
(DX + X) F = Dy + Y
fX - (DX + X) f = y - Dy + y = Dy
در این جا می گوییم اگر نمو تابع را به نمو متغیر تقسیم کنیم حاصل این کسر میشود:
DX (X) f - (DX + X) f = DyDx
در این کسر بنابر تعریف حد DyDx را وقتی که Dxمیل بسمت صفر کند مشتق تابع (x) f = y می نامند و آنرا بصورت dydx یا (x) f نمایش می دهند.
xسf = dydx
حال اگر در این رابطه طرفین را در dx ضرب کنیم نتیجه میشود:
dx. (x) f = dy
بر حسب تعریف dy را دیفرانسیل تابع (x) f = y می نامند. البته برای دیفرانسیل یک تابع، شرایطی لازم است که توضیح مفصل درباره آن مناسب این مقام نیست. محاسبات تفاضلی بمعنای اعم خود شامل ’معادلات دیفرانسیلی’ می باشد و اگر بحث مشتقات را نیز در این محاسبه ملحوظ کنیم باب مشتقات جزئی نیز باید در محاسبات تفاضلی بیاید ولی ازآنجا که رعایت اختصار واجب بود لذا بحث درباره هر یک از دو مورد فوق به حرف مربوط آن ارجاع شد.
تاریخچۀ مختصر: اگر از کارهای ارشمیدس درباره تعیین حجم بعضی اجسام صرفنظر کنیم و نیز ادعای فرانسویان را در محاسبات پاسکال نادیده بگیریم بقرن هفدهم میلادی دو شخصیت بارز علم و فلسفه مقارن هم، در آلمان و انگلیس موفق بمحاسبۀدیفرانسیلی شدند. فیلسوف آلمانی گتفرید ویلهلم لایب نیتز نام داشت و او یکی ازبرجسته ترین مغزهای بشر در کارهای فلسفی و ریاضی بوده لایب نیتز بسال 1684 میلادی کار خود را در این زمینه بنام آنالیز انتشار داد. دانشمند انگلیس بنام اسحاق نیوتون 1642- 1727 میلادی بوده. نیوتون کارهایی که در زمینۀ آنالیز کرده بود Fluxions des Methode نامید و کار او در این زمینه بسال 1687 میلادی بنام. Mathematica Principia Naturalis Philosophiae انتشار یافت. سالهابین این دو دانشمند و طرفداران آن دو این بحث بوده که کار یکی متخذ از دیگری است ولی امروز ثابت شده است که هر یک از آنها بدون اطلاع از کار دیگری بمحاسبۀدیفرانسیلی دست یافته اند ولی قابل ملاحظه این جا است که علائم موجود در محاسبات دیفرانسیلی امروز بیشتر آن علائمی است که لایب نیتز ابداع کرده است
لغت نامه دهخدا
(فُ لا)
تفضل کنندگان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به فاعل. رجوع به فاعل شود.
- حالت فاعلی (اسنادی) ، آن است که اسم فاعل یا مسندالیه واقع شود. (از دستور زبان فارسی پنج استاد چ دانشگاه ج 1 ص 35). این حالت را فاعلیت هم گفته اند.
- صفت فاعلی. رجوع به صفت شود.
- علت فاعلی، علت فاعله. رجوع به فاعله شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ لَ)
زن عبدالله بن انیس، معروف به فاضلۀ انصاریه. از زنان همزمان پیامبر اسلام (صحابیه) بوده و روایاتی از او نقل شده است. (از کتاب الاصابه ج 8 ص 157). از دیدگاه تاریخی، صحابی شخصیتی است که زندگی اش با پیامبر گره خورده است. این ارتباط نه تنها عاطفی بلکه معرفتی و ایمانی نیز بوده است. صحابه با تلاش خود زمینه ساز گسترش آموزه های اسلامی در شبه جزیره عربستان و پس از آن در سرزمین های دیگر شدند.
لغت نامه دهخدا
به گونه ای که در فارسی به کار برند شگونی، اختری پیشگوی کندا قالی به آرش گوشت مغاکچه سرین پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله تفاضلی
تصویر رله تفاضلی
باز پخش فروریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضلی
تصویر فضلی
فزونی فرجادی
فرهنگ لغت هوشیار
کناکی پویندگی منسوب به فاعل. یا حالت فاعلی. آنست که اسم فاعل واقع شود فاعلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضله
تصویر فاضله
دانا، بخشنده، درنگ بزرگ (فاصله کبری)، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
فزونی یابنده، کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است، دانشمند، صاحب فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
فزونی یابنده، دانشمند، صاحب هنر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضل
تصویر فاضل
فرجاد
فرهنگ واژه فارسی سره
حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته
متضاد: بی خرد، جاهل، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
Differentially
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
дифференциально
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
differential
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
диференціально
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
różnicowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به طور تفاضلی
تصویر به طور تفاضلی
diferencialmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی