جدول جو
جدول جو

معنی فاصله - جستجوی لغت در جدول جو

فاصله
میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم، مسافت، زمان میان دو رویداد مثلاً در فاصلۀ این سال ها فرانسۀ خود را تکمیل کرد، کنایه از جدایی، دوری، در موسیقی اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر
فاصله دادن: میان دو چیز جدایی انداختن و آن ها را از یکدیگر دور کردن
فاصله گرفتن: بین خود و کسی یا چیزی فاصله ایجاد کردن، کنایه از اجتناب کردن
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
فرهنگ فارسی عمید
فاصله
گشادگی، دوری، فاصله دار
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
فرهنگ لغت هوشیار
فاصله
((ص لَ یا لِ))
مؤنث فاصل، مسافت میان دو چیز
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
فرهنگ فارسی معین
فاصله
بازه
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
فاصله
بعد، دوری، مسافت، فرجه، جدایی، خلال، عرض، بین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاصله
مسافةً
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به عربی
فاصله
Distance
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فاصله
distance
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فاصله
distanza
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فاصله
distância
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فاصله
расстояние
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به روسی
فاصله
Entfernung
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به آلمانی
فاصله
odległość
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به لهستانی
فاصله
відстань
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فاصله
distancia
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فاصله
দূরত্ব
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به بنگالی
فاصله
فاصلہ
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به اردو
فاصله
afstand
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به هلندی
فاصله
ระยะทาง
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به تایلندی
فاصله
umbali
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فاصله
mesafe
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فاصله
距離
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فاصله
距离
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به چینی
فاصله
거리
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به کره ای
فاصله
jarak
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فاصله
दूरी
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به هندی
فاصله
מרחק
تصویری از فاصله
تصویر فاصله
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصله
تصویر حاصله
حاصل، نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از همدیگر جدایی کردن و مباینت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). فصال. (از ناظم الاطباء). و رجوع به فصال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ صِ لَ / لِ)
از هم دور. و در میان. (ناظم الاطباء) : درختان را بفاصله بکارید، یعنی از هم دور، چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء). گاوچران. (از اقرب الموارد). گاوبان. (منتهی الارب) ، صاحب گاو. (آنندراج) (دزی ج 1 ص 102) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گاووان. (مهذب الاسماء) ، آهنگر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (آنندراج) ، نام قسمی از بازی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بازیی است که آنرا بقّیری ̍ گویند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). بازیچه ای است کودکان عرب را. (آنندراج). و رجوع به بقیری شود
لغت نامه دهخدا
مونث فاعل جنباننده، برانگیزنده آغازنده مونث فاعل، یکی از قوای محرکه است و آن قوت محرکه عضلات است بطرف فعل. یا علت فاعله. یکی از علل چهار گانه و آن را علت محرکه نیز نامند. یا قوه فاعله. قوه ایست که اعصاب و عضلات را آماده بتحریک می سازد بقبض و بسط (کشیدن و رها کردن)، اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصله
تصویر حاصله
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاصله
تصویر مفاصله
همجدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفاصله
تصویر بفاصله
در میان، از هم دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصله
تصویر واصله
دریافتی، رسیده
فرهنگ واژه فارسی سره