جدول جو
جدول جو

معنی فاستونی - جستجوی لغت در جدول جو

فاستونی
پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
فرهنگ فارسی عمید
فاستونی
منسوجی شبیه به ماهوت، (یادداشت بخط مؤلف)، نوعی از پارچۀ پشمی ساده، و گاهی نخی آن هم بافته میشود، این لفظ روسی است و همراه پارچۀ مذکور از روس به ایران آمده است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
فاستونی
نوعی از پارچه پشمی و گاهی نخی آن هم بافته می شود
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
فرهنگ لغت هوشیار
فاستونی
((سْ تُ))
پارچه پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار می رود
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، دیرینه، تاریخی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تُ)
استنی. استونیا. مملکتی در اروپا بساحل بحر بالتیک. از طرف شمال بخلیج فنلاند، از سمت مغرب ببحر بالتیک، از جانب جنوب با ایالت و خلیج لتونی و از سوی مشرق بروسیه محدود است. مساحت سطح آن 47550 گز مربع و سکنۀ آن 1200000 تن است. پایتخت آن تالین (روال قدیم). اراضی آن چندان حاصلخیز نیست ولی بقدر رفع حاجت سکنه حاصل میدهد. محصولاتش عبارت است از: چاودار، جو، ارزن، کتان، کنف، تنباکو و رزک (گیاه آبجو = هوبلون). قسمت اعظم این سرزمین از جنگلها مستور است و گاو، اسب، گوسفند و بز فراوان دارد. صادراتش عبارت است از: پوست و ماهی شور. اراضی آن مسطح و سواحل سنگلاخ و ریگزار می باشد. نهر نارووه حدود مشرقی این قطعه را مجزا کرده و غیر از این رودخانه نهر قابل ذکر دیگری در استونی نیست فقط چند وادی در اینجا دیده میشود. چه اهالی این ایالت و چه اهالی ایالت لتونی که همسایۀ آن میباشند با تمام سکنۀ اطراف منسوب به نژاد تاتارهای موسوم به فینوا میباشند ولی آلمانها و سوئدیها و دانمارکیها از زمانهای قدیم در این سرزمین اقامت کرده بومیان را در قید رقیت خود درآورده و بدهقانی و برزگری داشته اند. این قوم در ازمنۀ سالفه بنام ’استی’ معروف به ودند و در بعض کتب یونانی و لاتینی نام آنان آمده است. افراد این قوم کوتاه قد، با موی زرد و یا سرخند، در زمستان پوستین های معمول از پوست گوسفند در بر کنند. و رجوع به استنی شود
لغت نامه دهخدا
قدیم، کهن، عتیق، دیرینه، قدیمی:
بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی
بسنگ اندرون بوده ای باستانی،
فرخی،
بدان خانه باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری،
منوچهری،
بر آن وزن این شعر گفتم که گفته ست
ابوالشیص اعرابی باستانی،
منوچهری،
دلجویی کن که نیکوان را
دلجویی رسم باستانی است،
خاقانی،
لغت نامه دهخدا
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکتوری
تصویر فاکتوری
کار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستانی
تصویر باستانی
قدیمی، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
منسوب به داستان، قصه یی، روایی، اساطیری، مقابل تاریخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
قصّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
Anecdotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdotique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
エピソードの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی ستونی، مانیفست
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
حکایتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
গল্পসঙ্কুল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
เรื่องเล่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hadithi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hikayeci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
일화적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
אנקדוטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
किस्सागोई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
aneddotico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
轶事的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anegdotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anedótico
دیکشنری فارسی به پرتغالی