جدول جو
جدول جو

معنی فارقینی - جستجوی لغت در جدول جو

فارقینی
(رِ)
منسوب به میافارقین. و رجوع به فارقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارصینی
تصویر خارصینی
از اجساد صناعت کیمیا، روی
فرهنگ فارسی عمید
قسمی تفنگ، مارتین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، منسوب به مارتین، (فرهنگ فارسی معین) : ورود تفنگ ... مارتینی به زمان ناصرالدین شاه، (المآثر و الاثار، از فرهنگ فارسی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرزین بودن:
بیدق چو گذاشت هفت خانه
فرزینی یافت جاودانه.
خاقانی.
رجوع به فرزین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نسبتی است به نام فزرین بن اوس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شهری در روم، (ولف) :
یکی هندیا و یکی فارفین
بیاموختشان زند و بنهاد دین،
فردوسی،
در نسخه های دیگر شاهنامه و از جمله در چ بروخیم (ج 8 ص 2299)، فارقین (با قاف) آمده است
از دیه های ساوه، (ترجمه تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فارویه که کوچۀ معروفیست در نیشابور، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فامین که از قرای بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 28 هزارگزی باخترمعلم کلایه و 14 هزارگزی راه عمومی واقع است. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 147 تن سکنه. آب آنجا از رود خانه شاهرود و فاضل آب فلار تأمین می شود. محصول عمده اش غلات و مختصر برنج و شغل اهالی زراعت است. راه صعب العبور مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ابومنصور محمد بن بکر بن اسماعیل سمرقندی فارانی، از محدثان و منسوب به قریۀ فاران از نواحی سغد از ایالت سمرقند بود، رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ سارق، در حالت جری و نصبی. رجوع به سارق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارمنی. منسوب بارمینیه و گروهی از علما بدان منسوبند. رجوع بانساب سمعانی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است از توابع صفاهان. (برهان) ، گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظفار نزدیک 10 فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ماردین از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اخنس، (زمخشری)، آنکه بینی آویخته دارد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به اخنس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شیخ احمد بن سلیمان سفارینی نابلسی حنبلی (1114- 1188) مکنی به ابی العون در سفارین بین قرای نابلس متولد شد و برای طلب علم به دمشق رفت سپس در نابلس اقامت جست. او را تألیفات فراوانی است از آنجمله:
1- غذالالباب شرح منظومه الاّداب. 2- لوائح الانوار البهیه و سواطع الاسرار الاشربه. شرح الدره المضیئه. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به میافارقین. (از اقرب الموارد) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
در تداول زنان و امور خانگی، کار، عمل، گویند: مرده شورت ببرد با این کاربینیت
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ظاهراً معرب پارگین. (یادداشت بخط مؤلف). جایی است که گندآب حمام ها و آشپزخانه ها از آن گذرد و به خارج شهر رود:... و فارقین که گردبرگرد آن (شهر قم) بوده آل سعد آن را بینباشتند. (ترجمه تاریخ قم ص 32). رجوع به پارگین شود
لغت نامه دهخدا
جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند، (مفاتیح خوارزمی)، اجساد هفت است و یکی از آن ها خارصینی است و خارصینی زر است لیکن نضج تمام نیافته، (از شاهد صادق)، شبه، روح توتیا، دهشه، حجر اسماء، مصفّی ̍، (از ضریر انطاکی)، روی، (دزی ج 1ص 346)، رجوع به لغات اسپانیائی و پرتغالی مشتق از لغات عرب مؤلف دزی و انگل مان و گلوسر شود، (دزی ج 1ص 346)، محمد بن زکریا می گوید که خارصینی شبیه به آینه های چینی است و فعلاً هم معدوم است، صاحب کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر می گوید این که محمد بن زکریا آن را معدوم دانسته است حتماً عدمش را نسبت به دیار ما داند چه اگر مطلقا وجود نداشت هر آینه تشبیه اشیاء به آن صحیح نبود و فقط میبایست اسم صرف باشد چون عنقاو غبرایل واوی، در کتاب نخب آمده است که خارصینی شبیه ارزیر است از جهت لون و ذوب و بعض از معارف گفته اند در نواحی کران بین کابل و بدخشان مابین سنگها احجاری است که چون ذوب شوند ذوبشان مانند ذوب ارزیز است و بهنگام ذوب رنگ مذاب برنگ خود خارصینی است جز آنکه آن چون شیشه می شکند و نیز قبول چکش خوردن نمیکند، صاحب الجماهر باز می گوید ابوسعید القزوینی در آنچه که به من نگاشته است می گوید مسبوق بظن از خارصینی آن است که آن جوهری است که از آن در کاشغر اجراص و در برشخان دیگ می سازند تا نواحی انسی کول و نیز ظرفی درنهایت زشتی از آن درست می کنند، در زرویان زابلستان احجاریست مسمی به مرداسنگ و به اشکال مختلف یافته میشود و آن را آب می کنند و از آن در قوالب تعاویذ می سازند و مسمی به خارصینی است، (نقل از الجماهرفی معرفهالجواهر بیرونی از صص 261- 262)، فلزی است، که از چین آرند و از آن آینه کنند، (نخبهالدهر دمشقی)، رجوع به تال شود، خارصینی در ایران معدوم و حکما در حقش گفته اند و هو تشبیه بالمعدوم و در بعضی کتب دیدم که در بلاد چین معدنی دارد و از آن آلات حرب سازند مضربش سخت تر از آهن بود، (نزههالقلوب ج 3 ص 203)، تولد خارصینی چنان بود که بخار زیبقی و کبریتی در غایت صافی بود و هر یکی نضجی تمام یابد و چون بهم بیامیزند پیش تر از آنکه با یکدیگر نضج شوند و مستحیل گردند برودت بر وی پیوندد و آن را بسته گرداند و جوهر خارصینی گردد و فرق میان او و جوهر زر آن است که زر از پس آمیختن نضج کامل یافته است و خارصینی آن نضج نیافته از آن سبب به آتش بسوزد و برطوبت زنگار شود، (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)، آینۀ خارصینی، آینه خارصینی بسبب آنکه لون او مقداری زردی دارد مرد اسمر اندر وی نگاه کند رنگ رویش زرد بیند که مرکب باشد از صفرت و سمرت، (ابوحاتم اسفزاری، کائنات جو)
لغت نامه دهخدا
ماده ای سخت و صلب که مردم چین از آن آئینه سازند، (ناظم الاطباء)، خاکی را نامند که پس از جوشاندن از آن شیشه می سازند، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیری را نامند که چون بر انسان گذرد هلاکت آرد، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیر، (ناظم الاطباء) :
کسی که شود مانع وصل یار
کند سینه اش خارچینی گذار،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)،
، زخم مهلک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلسکی. حب الصبیان. مصفی الراعی. فوۀ برانیه. ورود عکرس. بلشکه. حشیشهالافعی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دارچین:
بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دارچینی ازحدیث تندی خویت،
تأثیر،
رجوع به دارچین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قُ)
علی بن عمرو بن احمد بن مهدی بغدادی دارقطنی شافعی یا شیعی. کنیت او ابوالحسن بود. حافظ، فقیه، محدث، فاضل بود و در مذهب شافعی تفقه کرده درعلم حدیث بر تمام معاصران خویش برتری یافته بود. درفقه و تفسیر و شعر و علوم ادبی و معرفت حال روات و موارد اختلاف فقها دستی توانا داشته و ابوبکر برقانی و ابوطیب طبری و حافظ ابونعیم صاحب حلیهالاولیاء و نظایر ایشان از وی روایت میکنند اکثر دواوین عرب و از جمله دیوان سیدحمیری را در حفظ داشته است. از آثار او این کتابها معروف است. 1- السنن که معروف به سنن دارقطنی است و در سال 1310 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. 2- المختلف و المؤتلف. دارقطنی در سال 385 هجری قمری در بغداد وفات یافته و در کنار آرامگاه معروف کرخی بخاک سپرده شده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
معرب دارچینی: و از این ناحیه (چین) حریر و پرند و خاوجیر چینی و دیبا و غضاره و دارصینی و ... خیزد، (حدود العالم)، رجوع به دارچین و دارچینی شود
لغت نامه دهخدا
ویولن زن ایتالیائی و صاحب نظر در اصول موسیقی، وی در سال 1692 میلادی در ’پیرانو’ متولد شد و در 1770 در ’پادو’ درگذشت، او با یکی از اقوام کاردینال - اسقف ’ژرژ کرنارو’ مخفیانه ازدواج کرد و به اتهام اغوا مورد تعقیب قرار گرفت وبه دیری در ’آسیز’ پناه برد و مدت دو سال در آن دیر بسر برد، سپس به ’پادو’ بازگشت و بریاست هیئت موزیک کلیسای ’سنت آنتوان’ برگزیده شد (1721 میلادی)، در ’پادو’ مدرسه ویولن تأسیس کرد، آثاری باارزش در موسیقی از وی باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش اسدآباد شهرستان همدان که در جنوب باختری بخش واقع شده. از طرف شمال و باختر به بخش سنقر کلیایی از طرف جنوب به دهستان خدابنده لو از بخش صحنه و از طرف خاور به دهستان جلگه افشار محدود است. این جلگۀ کوچک در میان کوههای عظیم، بخصوص از طرف جنوب و باختر محصور و دارای مراتع خوبی برای پرورش احشام است. شکارهای بسیاری از طیور و جز آن در آن دیده میشود. در کوههای آن غارهای بسیاری وجود دارد. بلندترین قلۀ کوهستان جنوبی، قلۀ نخودچال است که 3267 گز ارتفاع دارد، و دیگر قلۀ کوه دالاخانی است که بلندی آن 3338 گز است. رود خانه کنگیرشاه از این دهستان سرچشمه میگیرد. مرکزدهستان آبادی فارسینج است و در تابستان از سنقر به این آبادی اتومبیل می آید. دهستان فارسینج از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 6 هزار تن جمعیت دارد. قریه های مهم آن فارسینج، چقابالاها، چم چم، سلطان طاهر و قشلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به فارسجین در نواحی همدان. (سمعانی). رجوع به فارسجین شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به فارفان که قریه ای است از قرای اصفهان، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاسقین
تصویر فاسقین
جمع فاسق، دژوندان بلادگان ناراستکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقین
تصویر سارقین
جمع سارق در حالت نصبی و جری دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایقینی
تصویر نایقینی
عدم یقین
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است: کوچک از تیره غاریها جزو رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و همیشه سبز است. برگهایش متقابل و دائمی و بیضوی و نوک تیز و چرمی و کامل و بی کرک و صاف و شفاف است. گلهای منظم و سفید مایل به زرد دارد و در هندوستان و چین میروید. دارچین قرفه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پارگین گندابخانه پادشاهان که این چنین باشند چرخ دولاب و پارگین باشند (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار