جدول جو
جدول جو

معنی فاذجان - جستجوی لغت در جدول جو

فاذجان
(تِ)
از قریه های اصفهان. (معجم البلدان). اکنون دهی بدین نام در گرد اصفهان نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهجان
تصویر شاهجان
(دخترانه)
عنوان مرو که از شهرهای قدیم خراسان بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فسنجان
تصویر فسنجان
خورشی که از گوشت یا مرغ، مغز گردو، رب انار و گاهی شکر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان جلگۀ بخش خوانسار شهرستان گلپایگان در 14 هزارگزی خاور گلپایگان و 15 هزارگزی خاور راه شوسۀ گلپایگان به خوانسار واقع است، جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 480 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه، قنات و چاه تأمین میشود، محصول عمده اش پنبه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام جایی است. بعضی آن را قریه ای و بعض دیگر شهرکی دانسته اند. ابوبکر محمد بن ابراهیم بن صالح عقیلی اصفهانی فابزانی به آنجا منسوب است. (معجم البلدان). ظاهراً بخاطر این انتساب آن را قریه ای از قرای اصفهان شمرده اند. و بهرحال امروز جایی به این اسم در حوالی اصفهان نیست
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ظاهراً ناحیتی بوده است در نزدیکی قزوین. (تاریخ گزیده چ کمبریج ص 832 و 833)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 30 هزارگزی جنوب کوهپایه و 30 هزارگزی جنوب راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 300 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت، صنعت دستی زنان کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه مالرودارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، فارفاآن نیزآمده است، رجوع به نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در خاور حاجی آباد واقع است. از جنوب به دهستان سیاهو و احمدی، از خاور به دهستان رودخانه واز باختر به دهستان طارم محدود است. جلگه ای گرمسیر است که آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش خرما و غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 5512 تن سکنه دارد. مرکز دهستان قریۀ فارغان و قریه های مهم آن نظام آباد، سلطان آباد، سیرمند، میمند، و شاهرود میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
شهری از نواحی فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دیه های طبرش. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
از رساتیق (روستاها)
لغت نامه دهخدا
(فِ سِ)
نوعی از خورش که از مغز گردو و ناردان و گوشت ترتیب دهند و فسوجن نیز گویند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت ماکیان، اردک، مرغابی یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب تهیه کنند و انواع دارد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فسوجن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
از نواحی شیراز. (از معجم البلدان). این ریگ به روزگار متقدم دیهی بود. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
از طسوج فراهان، (تاریخ قم ص 117)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 20هزارگزی شمال باختری ورزقان و 15هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل است، 161 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
پنج روز باشد از آخر آبان ماه که از سال نشمرند و آن خمسۀ مسترقه است. (یادداشت به خط مؤلف) ، ماه اول پاییز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میردج بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 30 هزارگزی جنوب باختری شهرکرد، کنار راه شهرکرد به باباحیدر واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 4024 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه، رودخانه، سرآب و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و حبوبات، وشغل اهالی زراعت و کسب است، پست بهداری، دبستان و راه ماشین رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز، دارای 1411 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از قرا یا از محله های اصفهان است و ابومنصور زارجانی منسوب به آنجا است، (از معجم البلدان)، و رجوع به زارجانی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یاقوت از گفتۀ ابوسعد آرد: قریه ای از قرای اصفهان است، و دانسته نشد که همان فابزان است یا قریه ای دیگر. (معجم البلدان). رجوع به فابزان شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام رودی است: آب شاذکان از کوه بازرنگ بر میخیزد و بر ولایت کهرکان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. آبی بزرگ است گذر اسپ بآسان ندهد. طولش نه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 225)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان سیاهکل رود، بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 21هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یک هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار، نزدیک دریا واقع شده، جلگه و مرطوبست و 700 تن سکنه دارد، آبش از نهر سیاهکل رود و آب چشمه، محصولش برنج، لبنیات و چای، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، شعبه شیلات هم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لقب اسب باشد: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرا بادپای و هندوان تخت پران و تازیان براق زمین، (نوروزنامه)، رجوع به بادپای و بادپیکر شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است بکرمان و شهرکهای کفتر و دهک بر این کوه است، (حدود العالم) : امیر جلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بودعصیان نموده بود، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
از قرای خانلنجان از اعمال اصفهانست، (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 155) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذِ)
معرب باذنگان. ترکاری معروف که بهندی بیگن گویند. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از بادنجان فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). باتنگان. بادنجان. و رجوع به بادنجان و بادمجان و المعرب جوالیقی ص 314 و نشوءاللغه صص 88- 98 شود. جیم آن معرب از کاف فارسی است و آنرا مغذ. و وغذ نیز نامند، و آن بر دو گونه است، سپید که ثمرۀ آن دراز و نرم است و طول آن قریب بیک وجب میرسد، و سیاه که مستدیر است و گاهی هم اندکی دراز میباشد و نوع نخست، نیکوتر و لطیف تر است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به ج 1 ص 69 همان کتاب شود.
لغت نامه دهخدا
نام دهی از دههای بهرستاق لاریجان در مازندران، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 154)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی شمال باختر فدیشه در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 89 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
یکی از دیه های قم است. (تاریخ سیستان چ بهار حاشیۀ ص 35). در این ده آتشکده ای کهنه و دیرینه بوده است و در این آتشکده آتش آذرجشنسف بوده است و این آتش از جملۀ آتشهایی بوده که مجوس در وصف و حق آن غلو کرده اند. (از کتاب البلدان ابن الفقیه همدانی). این آتشکده را برون ترکی که در سال 288ه. ق. حاکم قم شده بود ویران کرد و آتش را بنشاند. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 225). و رجوع به ترجمه یشتها ج 2 ص 242 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قانجان
تصویر قانجان
سنبه
فرهنگ لغت هوشیار
خورشی که از گوشت ماکیان اردک مرغابی یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب تهیه کنند و آن انواع دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذنجان
تصویر باذنجان
پارسی تازی گشته بادنگان باتنگان بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ س))
خورشی که از گوشت پرنده یا گوسفند با مغز گردو و روغن و رب انار تهیه کنند
فرهنگ فارسی معین