دانه ای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان به دست می آید و در طب به کار می رود. کبابۀ دهن شکافته
دانه ای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان به دست می آید و در طب به کار می رود. کبابۀ دهن شکافته
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
برادرزاده. خواهرزاده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نمودن و در بلا انداختن یا پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
برادرزاده. خواهرزاده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نمودن و در بلا انداختن یا پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بوی خوش است، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است. (منتهی الارب). فاغیه. رای چنپا. فاغر. فارغه. فاخره. کبابۀ شکافته. دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف). به فارسی فاخره و کبابۀ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا بقدر نخودی است و تابه نصف شکافته، و در جوف او دانۀ کوچکی است مدور وسیاه و برّاق و باعطر. و از هند و بلاد سودان آرند. در اول و دوم گرم و در آخر آن خشک و با قوت محلله و بسیار قابض و مقوی معده و هاضمه و جگر و مفتح سدد و منقی اخلاط بلغمی و سوداوی و جهت اسهال مزمن و جنون وریاح غلیظ و امراض باردۀ دماغی و احشا نافع، و لخلخه و بوییدن او جهت تقویت دماغ و دل مفید است و مصدع محرور و مصلحش کافور و نیلوفر و روغن بادام و گلاب، و شربتش تا دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عطر است، و آن دانه ای باشد دهان گشاده، و سخت به مقدار نخودی. و بعضی گویند بمعنی فاغر است که گل رای چنپا باشد. و بمعنی اول عربی میدانند. (برهان). مقوی معده است. (نزهه القلوب). رجوع به فاخره و فاغر شود
بوی خوش است، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است. (منتهی الارب). فاغیه. رای چنپا. فاغر. فارغه. فاخره. کبابۀ شکافته. دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف). به فارسی فاخره و کبابۀ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا بقدر نخودی است و تابه نصف شکافته، و در جوف او دانۀ کوچکی است مدور وسیاه و برّاق و باعطر. و از هند و بلاد سودان آرند. در اول و دوم گرم و در آخر آن خشک و با قوت محلله و بسیار قابض و مقوی معده و هاضمه و جگر و مفتح سدد و منقی اخلاط بلغمی و سوداوی و جهت اسهال مزمن و جنون وریاح غلیظ و امراض باردۀ دماغی و احشا نافع، و لخلخه و بوییدن او جهت تقویت دماغ و دل مفید است و مصدع محرور و مصلحش کافور و نیلوفر و روغن بادام و گلاب، و شربتش تا دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عطر است، و آن دانه ای باشد دهان گشاده، و سخت به مقدار نخودی. و بعضی گویند بمعنی فاغر است که گل رای چنپا باشد. و بمعنی اول عربی میدانند. (برهان). مقوی معده است. (نزهه القلوب). رجوع به فاخره و فاغر شود
ابن درید گوید نوعی است از انواع عطرها، و فاعره دانه ای است به اندازۀ نخود و پوست او شکافته بود و سخت باشد. ارجانی گوید: فاعره گرم و خشک است در دو درجه و بواسطۀ عطریت که در اوست معده را قوت دهد. (ترجمه صیدنه). مؤلفان برهان، انجمن آرا، آنندراج و همچنین ضریر انطاکی و حکیم مؤمن و بسیاری دیگر، این کلمه را با غین منقوط ضبط کرده اند. رجوع به فاغره شود
ابن درید گوید نوعی است از انواع عطرها، و فاعره دانه ای است به اندازۀ نخود و پوست او شکافته بود و سخت باشد. ارجانی گوید: فاعره گرم و خشک است در دو درجه و بواسطۀ عطریت که در اوست معده را قوت دهد. (ترجمه صیدنه). مؤلفان برهان، انجمن آرا، آنندراج و همچنین ضریر انطاکی و حکیم مؤمن و بسیاری دیگر، این کلمه را با غین منقوط ضبط کرده اند. رجوع به فاغره شود
المازنی. (او را حویدره نیز گویند). قطبه بن الحصین الغطفانی الذبیانی وبقول صاحب معجم المطبوعات: ’قطبه بن اوس بن محصن بن ثعلبه بن سعد بن نزار’. شاعری از عرب جاهلی. دیوان او راابوسعید سکّری و اصمعی گرد کرده اند و قسمتی از دیوان مزبور به اهتمام انگلمان بسال 1858 میلادی در لیدن بطبع رسیده است. او راست: فأثنوا علینا لا اباً لأبیکم باحساننا ان ّالثناء هوالخلد. ابن برّی گوید از آن جهت او را حادره گویند که زبان ابن سیار گفته است: کانک حادره المنکبین - رصعاء تنفض فی حائر. رجوع بکتاب الأغانی ج 2 صص 81- 84 و فهرست ابن ندیم چ مصر ص 224 و کتاب البیان والتبیین ج 3 ص 192 و تاج العروس و کشف الظنون و معجم المطبوعات شود
المازنی. (او را حُوَیدره نیز گویند). قطبه بن الحصین الغطفانی الذبیانی وبقول صاحب معجم المطبوعات: ’قطبه بن اوس بن محصن بن ثعلبه بن سعد بن نزار’. شاعری از عرب جاهلی. دیوان او راابوسعید سُکّری و اصمعی گرد کرده اند و قسمتی از دیوان مزبور به اهتمام انگلمان بسال 1858 میلادی در لیدن بطبع رسیده است. او راست: فأثنوا علینا لا اَباً لأبیکم باحساننا اِن ّالثناءَ هوالخلد. ابن برّی گوید از آن جهت او را حادره گویند که زبان ابن سیار گفته است: کانک حادره المنکبین - رصعاء تنفض فی حائر. رجوع بکتاب الأغانی ج 2 صص 81- 84 و فهرست ابن ندیم چ مصر ص 224 و کتاب البیان والتبیین ج 3 ص 192 و تاج العروس و کشف الظنون و معجم المطبوعات شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره، چشمی گوشتین و تمام. ناقه حادرهالعینین، آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به حادر شود
تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره، چشمی گوشتین و تمام. ناقه حادرهالعینین، آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به حادر شود
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)