- فاتق
- شکافنده، شکاف دهنده، فالق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
معنی فاتق - جستجوی لغت در جدول جو
- فاتق
- شکافنده، نام هریک از نخستین هفت (خاموش) که میانه دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان شکافنده مقابل راتق، (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون
- فاتق ((تِ))
- شکافنده، پاره کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیروزمند
بسته کننده، کسیکه رخنه و شکافی را ببندد
بد خوییدن، تاسگی آرزومندی
برگزیده، برتر، چیره، مسلط
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
سست، ضعیف، نیم گرم، ولرم
آنکه ادارۀ کاری به دست اوست
حمله کننده، کشنده، دلیر، شجاع
گشاینده کشورها در جنگ، همراه با پیروز
فاتح شدن: پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
فاتح شدن: پیروز شدن، غلبه کردن بر دشمن
چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر و دوغ، نان خورش
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، کسی که مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
پسته، میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
آزاد شده از بندگی
شوراننده شهر آشوب، گمراه کننده، دیو اهریمن فتنه انگیزنده در فتنه اندازنده، کسی که اراده فجور با زنان کند، گمراه کننده، شیطان دیو
دلیر، گستاخ شوخ دلیر شجاع، جمع فتاک
سست: زبون، آب نیم گرم سست زبون. یا آب (ماء) فاتر. آب نیمگرم. یا خاطر فاتر. هوش کند و کم ادارک
ون ونیتک وانیتار پیروز پیر وچگر پاتیاوند کشور گشا گشاینده گشاینده و گیرنده شهرها پیروز ظفریاب
نیازمندی، فقر تنگدستی
بلاده دژوند تبهکار ناراستکار، یارو مردی که در پیوند با زن شوهر دار است تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
شکاف، شکافنده، در غاله شکافنده، بیرون آورنده برگ دانه بشکافتن، شکاف کوه، زمین پست میان دو پشته
خایه باد غری خاز ترش خاز مایه (خاز خمیر)، خور بخش بخش بیرون آمده خور از زیر ابر، بن نیام خرما، چوبخوشه خرما
برگزیده و بهترین از هر چیزی
برگزیده بهترین هر چیز، غالب مسلط چیره
پارسی تازی گشته پستک پسته پسته
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن
شکافنده، بلند کننده