جدول جو
جدول جو

معنی غیطی - جستجوی لغت در جدول جو

غیطی(غَ)
منسوب به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ از نواحی مصر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
غیطی(غَ)
محمد بن احمد بن علی سکندری غیطی شافعی، مکنی به ابوالمواهب و ملقب به نجم الدین. از دانشمندان مصر بود. نسبت او به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ واقع در مصر است. او راست: قصه المعراج الصغری، القول القویم فی اقطاع تمیم (خطی) ، مشیخه (خطی) ، الفرائد المنظمه (خطی) ، بهجه السامعین (خطی) ، الاسلام و الایمان (خطی) و جز آن. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). صاحب معجم المطبوعات کتاب ’المعراج الکبیر’ را نیز جزء تألیفات او ذکر کرده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1422 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیبی
تصویر غیبی
مربوط به غیب، الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ نا)
قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان بصورت غیناء و غینا و صاحب تاج العروس بصورت غینا، آورده است و صورت غینی ̍ در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غیناء و غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ما)
مؤنث غیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غیمان شود
لغت نامه دهخدا
زرنیق احمر، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَ طا)
ابر پیوسته بارنده. (منتهی الارب). غمطی ̍
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زردآلوی شیرین هسته که خشک آن را تنها یا در خورش میخورند. این کلمه را بقاف نوشتن غلط مشهور است چه احتمال اینکه منسوب به قیس نام عرب باشد بسیار بعید است. (از فرهنگ نظام). رجوع به قیسی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به غوطۀ دمشق. رجوع به غوطه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذا)
نام برای ابر که در حدیث ذکر شده است. زمخشری گوید: چنانست که گویی فیعل است از غذا یغذو بمعنی جاری شد، و من وزن فیعل را جز در این کلمه و کلمه کیهاه (بمعنی شتر بزرگ وقوی هیکل) نشنیده ام. (از تاج العروس) (لسان العرب). در تاج العروس بصورت غیذاء آمده است. رجوع به لسان العرب ذیل ’غذا’ و هم غیذاء در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
منسوب به غیّث بطنی از قبیلۀ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیّث بن عمرو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به غیب شود:
ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفۀ غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
، مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ طَم م)
شیر غلیظ و سخت. لبن خاثر. (اقرب الموارد). شیر خفته و دفزک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظاهراً مراد شیر مانده است که غلیظ شده باشد
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
گربه. (منتهی الارب). سنّور. (اقرب الموارد) ، درختان انبوه و درهم. (از منتهی الارب ذیل غطل). درختان و گیاهان درهم و انبوه. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب و تاج العروس غیطل را به این معنی جمع غیطله آورده اند. رجوع به غیطله شود، غیطل الضحی، آخر چاشت، یعنی آنگاه که خورشید در مشرق بشکل بودن وی در مغرب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ غیطله. بمعنی درختان انبوه درهم. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به غیطل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طا)
گلۀ شترمرغ، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسۀ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفۀ دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعۀ چم زال جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ طی ی)
غبار بالارفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عمرو بن ادریس بن عبدالکریم، مکنی به ابوالطیب. برادر حسین بن ادریس محدث بود و به سال 321 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
حسین بن ادریس بن عبدالکبیر مولی عثمان بن عفان، مکنی به ابوعلی. از سلمه بن شبیب روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
قسمی آلت موسیقی شبیه قره نی. ج، غیطات. (دزی ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطل
تصویر غیطل
گلپر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیطم
تصویر غیطم
شیر دفزک شیر سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطی
تصویر غلطی
نابه جا نادرست از راه اشتباه بغلط: غلطی در خانه ما را زد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نهانیک، مینوک منسوب به غیب مربوط به عالم غیب، الهی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاطی
تصویر غاطی
تاریک، پر، مملو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطی
تصویر خیطی
گله شتر مرغ، گله ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطی
تصویر قیطی
گرمازارد بچه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
خطا، اشتباه، نادرستی
دیکشنری اردو به فارسی