جدول جو
جدول جو

معنی غیسی - جستجوی لغت در جدول جو

غیسی
(غَ)
زردآلوی شیرین هسته که خشک آن را تنها یا در خورش میخورند. این کلمه را بقاف نوشتن غلط مشهور است چه احتمال اینکه منسوب به قیس نام عرب باشد بسیار بعید است. (از فرهنگ نظام). رجوع به قیسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیسی
تصویر عیسی
(پسرانه)
معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیبی
تصویر غیبی
مربوط به غیب، الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری پوستی با لکه های سفید یا بی رنگ که قسمت های اطراف لکه ها پر رنگ می شود، برص
بیچارگی و بینوایی
پیسی به سر کسی آوردن: کنایه از او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی آبرو ساختن
به پیسی افتادن: کنایه از بیچاره، بینوا و بی آبرو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
غش کرده. دچار ضعف شده. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 188 الف). رجوع به غیسیدن شود
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ نا)
قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان بصورت غیناء و غینا و صاحب تاج العروس بصورت غینا، آورده است و صورت غینی ̍ در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غیناء و غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ما)
مؤنث غیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غیمان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ از نواحی مصر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی از زردآلو. (از آنندراج) (غیاث اللغات). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است. (فرهنگ فارسی معین) : دانۀ قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری بروید، پس دانستم که صورت نیز در کارست نماز نیز در باطن است. (فرهنگ فارسی معین از فیه مافیه چ فروزانفر ص 143) ، زردآلوی خشک شده و برگه زردآلو که بنام کشته و برگه نیز نامیده میشود، شفتالوی خشک شده، زردآلویی که خشک کنند و مغز بادام یا هستۀ زردآلوآگین و حشو او کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قیس که شخص یا موضعی است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مکی بن ابیطالب حموش بن محمد بن مختار نحوی مقری (معری) ، مکنی به ابومحمد. محدث نحوی در مصر و مکه استماع حدیث نمود و علوم قرآنی فراگرفت و در جامع قرطبه خطبه خواند. او راست. 1- اعراب القرآن 2- التبصره فی القرأات السبعه. 3- جمع الجوامع در نحو. 4- شرح الوقف التام. 5- الموجز فی القرأات. 6- الوقف فی کلا و بلی. 7- الهدایه الی بلوغ النهایه فی معانی القرآن. وی بسال 437 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 49) (ریحانه الادب ج 3 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ)
هریک از قسمتهای درون انار که با پردۀ جدا پوشیده است. (یادداشت بخط مؤلف). ققسی. رجوع به ققسی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن احمد بن علی سکندری غیطی شافعی، مکنی به ابوالمواهب و ملقب به نجم الدین. از دانشمندان مصر بود. نسبت او به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ واقع در مصر است. او راست: قصه المعراج الصغری، القول القویم فی اقطاع تمیم (خطی) ، مشیخه (خطی) ، الفرائد المنظمه (خطی) ، بهجه السامعین (خطی) ، الاسلام و الایمان (خطی) و جز آن. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). صاحب معجم المطبوعات کتاب ’المعراج الکبیر’ را نیز جزء تألیفات او ذکر کرده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1422 شود
لغت نامه دهخدا
کلمه ابطال و تکذیب است یا بازی و دشنام است، یقال: للضبع تیسی جعار، ای کذبت یا خاویه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)، قال ابن سکیت و تشتم المراءه فیقال قومی جعار و تشبه بالضبع، (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عمرو بن ادریس بن عبدالکریم، مکنی به ابوالطیب. برادر حسین بن ادریس محدث بود و به سال 321 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
حسین بن ادریس بن عبدالکبیر مولی عثمان بن عفان، مکنی به ابوعلی. از سلمه بن شبیب روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
لغت نامه دهخدا
بنونوتو، مشهوربه لگاروفالو نقاش ایتالیائی (1418-1559 میلادی) آثار او در فرراره جالب توجه است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیس ترکی به معنی بد، معاملۀ سوء، رفتار سخت بد:
ای آنکه صفات تو بودتابع ذات
بر پیسی تو گواه ... است صفات،
باقر کاشی،
- پیسی بسر کسی آوردن، یا پیسی بسر کسی درآوردن، نهایت او را رنج و عذاب دادن و بیشتر بگفتارهای زشت، با او رفتاری سخت خشن کردن، آزار رساندن وی را: پیسیی سر او آورده که مگو و مپرس، رفتاری سخت زشت و ناهنجار با او کرده چنانکه بگفتن نیاید، پیسیی بر سرش آوردم که اگر بالای ماست بگذاری سگ نمیخورد، یعنی بلایی عظیم بر سرش آوردم و سخت خفیف کردمش، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سا)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل با 441 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیسی
تصویر گیسی
دمغزه مرغ عسیب زمجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نهانیک، مینوک منسوب به غیب مربوط به عالم غیب، الهی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
بیماری که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
((قَ یا قِ یْ))
نوعی از زردآلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیسی
تصویر پیسی
رفتار بد و ناهنجار، خنسی، بیچارگی
به پیسی افتادن: دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن
فرهنگ فارسی معین